📨
#ارسالی_شما
#خاطرات_چادریها
به نام خدا یکی از خاطرات جالب در مورد چادرم این بود که یک روز که رفته بودم بازار تا برای خودم کفش بخرم وقتی وارد یکی از مغازه ها شدم آقای فروشنده خیلی محترمانه بهم کفش ها رونشان دادند.
مانند یک خانم متشخص بامن رفتار میکردند ، مدتی بعداز ورود من یک خانم بدحجاب وارد مغازه شدند.
آن آقای فروشنده تا ایشون وارد مغازه شدند به سمت شان رفت با ایشون گرم گرفتند.
گاهی اوقات هم شوخی های بدی با آن خانوم میکردند.
وقتی کفشم را انتخاب کردم وخریدم تمام شد از مغازه آمدم بیرون به خودم گفتم :
چقدر خوبه من چادریم چقدر خوبه چادرم از من محافظت میکند دربرابر نگاه برخی آدم ها.
آن روز خیلی احساس آرامش خاصی داشتم.
✍زهرا لطیفی ۱۹ ساله از اصفهان
@astanehmehr