🤲بنام نامی نام که هرآنچه هست از اوست جمعه غروب که میشود، خورشید چشم انتظار تر از همیشه چشمانی را که انتظار را معنای جاده های مه الود میکند، انعکاس بارش باران را از گلوی خود منعکس میکند . سرو های ازاده سرود دلتنگی را معجزه نیامدن ها میکنند و یادمان غروب جمعه را به یاد شهدای خونین به نظاره مینشینند. رویای شب های کویری گرم تر از همیشه دانه های دلتنگی اش را گوشه ای در عمق زمین خاک میکند که حاصل آن، میشود غرشی از جانب آتشفشان های خشمگین. سلول های خاکستری مغز تابعیت خود را از دست میدهند و جسم مژگانی چشم غمگین تر از هر لحظه منقبض میشود، ابر تاریک لحظه ها نم نمک نزدیک میشود تا بپوشاند آوازه انتظار هستی را واما چه دلسوزانه زمین دست خود را زره میکند تا عطر دلتگی از درصد آب و هوا کاسته نشود؛ شب که میشود صدای موسیقی انتظار، لالایی جنبش ستارگان میشود و آنانند که مظلومانه درخشش خود را فدای گذر ثانیه ها برای دیدن جمال یار میکنند این است حکایت روزهای بی تو، ای کاش بیایی عدالت لیل و نهارهای غم دیده، ای کاش بیایی تا دلیلی شوی برای جشن یاران عاشقت... جمعه های بی تو رنگ جمکرانت را کبود میکند، بیا ای صاحب زمانه های رنج دیده... در هوای عاشقان پر میکشد آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد مهربانوی گرامی 📝 فاطمه یوسفی -------------- @astanehmehr