ادامه روایت احضار امام صادق👆👆 ⬅️ منصور گفت كه: نخواهم كرد و چه فايده دارد. سپس سر در پيش افكند و دست به شمشير برد و مقدار يك وجب از آن را كشيد و قبضه آن را نگاه داشت ولی دوباره شمشير را به غلاف کرد و گفت: اى جعفر آيا تو با وجود اين سنّ و پيرى و اين نسبت و خويشى حيا نمى ‏كنى از آنكه سخنان باطل می‌گوئى و می‌خواهى كه اجتماع مسلمانان را متفرّق سازى و خون ايشان را بريزى و فتنه ‏اى در ميان رعيّت و دوستداران من بيندازى؟! امام علیه السلام فرمودند: به خدا قسم كه من اين كارها را نكرده ام و اين نامه ها را من ننوشتم و خط و مهر من نيست. پس منصور بعد از آن شمشير خود را باز كشيد و مقدار يك ذراع از غلاف بيرون آورد. 😭 ربيع گويد كه: گفتم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و فکر می‌کردم كه منصور به من امر خواهد كرد كه اين شمشير را بگير و گردن حضرت امام جعفر علیه‌السلام را بزن. پس با خود گفتم كه اگر چنين كارى كند پس من شمشير را از دست منصور می‌گيرم و بر خودش می‌زنم، هر چند من و فرزندان من كشته شوند و به درگاه خدا توبه كردم از آنچه اوّلا در نيّت داشتم. سپس منصور روى به آن حضرت نموده عتاب و خطاب بسيار نمود و تمام شمشير را از غلاف كشيد مگر مقدار کمی از آن كه در غلاف باقى ماند. پس من گفتم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، بخدا قسم كار اين مرد تمام شد. اما بعد از آن شمشير را در غلاف كرد و ساعتى سر در پيش افكند بعد از آن سربرداشت و به آن حضرت گفت كه گمان مى ‏كنم تو راست میگوئى. بعد از آن به ربيع گفت كه: اى ربيع حقّه بوى خوش را از فلان مکان خانه بياور ربيع گويد كه من آن حقّه را آوردم. پس به من گفت كه: دست خود را داخل كن که پر از بوى خوش بود و به محاسن آن حضرت بمال و من چنان كردم و محاسن مباركش سفيد بود چندان بوى خوش بر آن ماليدم كه سياه شد. پس گفت كه: آن حضرت را بر اسب مناسبی سوار كن از اسبانى كه من به آنها سوار می‌شوم و به آن حضرت دو هزار درهم بده و آن حضرت را تا به منزل او در نهايت اعزاز و احترام مشايعت كن و هر گاه به منزل خود رسید ايشان را به ماندن در نزد ما ( بغداد) در نهايت عزّت و به برگشتن به مدينه مشرفه جدّ خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مخيّر كن. پس از نزد او بيرون رفتيم و من از سلامتى آن حضرت بسیار خوشحال بودم و متعجّب از آنچه واقع شد. ربيع گويد كه: پس چون به درب خروجی قصر رسيدم عرض کردم: يابن رسول الله سخت متعجّب هستم از آنچه منصور در ابتدا قصد داشت كه در باره شما بجا آورد و از آنچه خداى تعالى رقم زد و شما را از شر منصور نگاه داشت، هر چند امثال اينها از قدرت خداى تعالى عجیب نيست و حال آنكه من شنيدم كه شما پس از آن دو ركعت نماز كه بخواندید دعائى را خوانديد كه آن را نفهميدم چه بود؟ امام علیه السلام فرمودند: امّا آن دعاى اوّل كه بعد از نماز آن را خواندم دعاى دفع اندوه و سختي ها بود و آن را پيش از اين روز بر كسى نخوانده بودم و اين دعا را در عوض دعاى بسيارى خواندم كه آنها را همه روز بعد از نماز می‌خواندم، جهت آنكه من هرگز تعقيب نماز را ترك نمى‏ كنم و امّا آن دعای بعدی که خواندم؛ دعاى رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در روز جنگ احزاب بود كه مرا پدر خود از جدّش حضرت امير المؤمنين علیه‌السلام از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر داد كه فرمودند: در آن روز كه لشكر كفّار دور مدينه را فرا گرفتند و مسلمانان همچنان بودند كه خداى تعالى فرموده ‏اند كه: إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً «يعنى بياد آوريد اى مسلمانان وقتى را كه وارد شدند به شماها لشكرهاى كفّار از طرف بالاى شهر شما و از طرف پائين آن كه چشم هاى شما حيران بازمانده بود و رسيده بود دلهاى شما از ترس و شدّت بيم به گلوها و گمان داشتيد بخداى تعالى گمانه اى يارى و نجات را. در اين هنگام آزموده شدند مؤمنان و اضطراب كردند اضطراب سختى را». پس حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اين دعا را خواندند و حضرت اميرالمؤمنين على علیه‌السلام بودند كه اين دعا را می‌خواندند هر گاه كه از چيزى اندوهناك می‌شدند و به ايشان مهمّى رخ می‌نمود و دعا اين است: ادامه روایت در فایل بعدی 👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal