وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه دانست ابوبکر و عمر از دستور ایشان تمرد كرده و به لشکر اسامه ملحق نشده اند ؛ برای بار سوم آنها را به همراهى با لشکراسامه دعوت كرد و از رنج بسيارى كه ديده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسيده بی حال گرديد و ساعتى بدين حال به سر برد؛ مسلمانان گريستند و صداى گريه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد. وقتی حال رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم کمی بهتر شد نگاهى به مردم كرده فرمودند: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنيد تا مطلبى را بنويسم كه پس از آن؛ هیچ گاه گمراه نشويد و در همان دم از شدت ضعف و بیماری دوباره بی حال شده و افتادند. يكى از حاضران برخاست تا دستور حضرت را به انجام دهد؛ عمر ديد اگر دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عملى شود ممكن است نقشه ای که او در سر دارد( غصب جانشینی پیامبر) به مقصد نرسد و كار از كار بگذرد؛ به همین دلیل به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله توجه نكن زيرا او بيمار است و هذيان مي گويد( در واقع با این سخن عملا به پیامبر توهین کرد زیرا پیامبران الهی هیچ گاه حتی در حالت بیماری نیز هذیان نمی‌گویند و از این افترا و تهمت مبرا هستند) و به این طریق آن مرد از اراده خود منصرف کرد اما آن مرد از اينكه در اجرای دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله تقصير و كوتاهى نموده متأثر شد لذا گفتگویی در ميانشان رخ داد و كلمه استرجاع « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بيمناك بودند. شیخ مفید الأرشاد ج ۱ ص۱۸۳؛مجلسی بحارالانوار ج۲۲ ص۴۷۸