ابن شهر آشوب رحمه اللّه و دیگران روايت كرده‌اند: آمنه گفت كه: چون نزديك شد ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وحشتى بر من غالب شد، پس ديدم مرغ سفيدى را كه بال خود را بر دل من كشيد تا ترس از من بیرون رود، پس زنانی قد بلند ديدم که از آنها بوى مشك و عنبر می آمد و جامه‌هاى رنگا رنگ بهشت بر تن كرده بودند و با من سخن می‌گفتند، سخنانشان را می‌شنيدم كه به سخن آدميان شبيه نبود، و در دسته‌اى ايشان كاسه ‏ها بود از بلور سفيد، و شربت هاى بهشت در آن كاسه‏ ها بود، گفتند: اى آمنه از اين شربت ها بنوش، بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان محمّد مصطفى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پس از آن شربت ها نوشیدم، بعد از آن نورى كه در رويم بود مشتعل گرديد، و سراپاى مرا فرا گرفت، ديدم چيزى مانند ديباى سفيد كه ميان زمين و آسمان را پُر كرده بود، صداى هاتفى را شنيدم كه می‌گفت: بگيريد عزيزترين مردم روی زمین را، و مردانى چند ديدم كه در هوا ايستاده بودند و ابريق ها در دست داشتند، مشرق و مغرب زمين را ديدم و علمى ديدم بر بام كعبه نصب كرده بودند که از سندس بر ياقوت سرخ بودند که ميان آسمان و زمين را گرفته بود. ادامه روایت در فایل بعدی 👇👇 ✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس سایت آستان وصال https://www.astanevesal.ir/ 🌹 یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة 🌹