❇️ ابن شهر آشوب رحمه اللّه و دیگران روايت كرده‌اند: آمنه گفت كه: چون نزديك شد ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وحشتى بر من غالب شد، پس ديدم مرغ سفيدى را كه بال خود را بر دل من كشيد تا ترس از من بیرون رود، پس زنانی قد بلند ديدم که از آنها بوى مشك و عنبر می آمد و جامه‌هاى رنگا رنگ بهشت بر تن كرده بودند و با من سخن می‌گفتند، سخنانشان را می‌شنيدم كه به سخن آدميان شبيه نبود، و در دسته‌اى ايشان كاسه ‏ها بود از بلور سفيد، و شربت هاى بهشت در آن كاسه‏ ها بود، گفتند: اى آمنه از اين شربت ها بنوش، بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان محمّد مصطفى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پس از آن شربت ها نوشیدم، بعد از آن نورى كه در رويم بود مشتعل گرديد، و سراپاى مرا فرا گرفت، ديدم چيزى مانند ديباى سفيد كه ميان زمين و آسمان را پُر كرده بود، صداى هاتفى را شنيدم كه می‌گفت: بگيريد عزيزترين مردم روی زمین را، و مردانى چند ديدم كه در هوا ايستاده بودند و ابريق ها در دست داشتند، مشرق و مغرب زمين را ديدم و علمى ديدم بر بام كعبه نصب كرده بودند که از سندس بر ياقوت سرخ بودند که ميان آسمان و زمين را گرفته بود. ✳️ چون آن حضرت متولد شد رو به كعبه به سجده افتاد، و دست ها به سوى آسمان بلند كرد با حق تعالى مناجات می‌کرد، در این هنگام ابرى سفيد ديدم كه از آسمان فرود آمد تا آنكه آن‏ حضرت را در بر گرفت، پس هاتفى ندا كرد كه: بگردانيد محمّد را به مشرق و مغرب زمين و درياها تا همه خلايق او را به نام و صفت و صورت بشناسند. پس ابر برطرف شد، و ديدم آن حضرت را در جامه‌اى پيچيده از شير سفيدتر، و در زيرش حرير سبز گسترده‌اند، و سه كليد از مرواريد تر در دست داشت، هاتفی می‌گفت كه: محمّد گرفت كليدهاى نصرت و سودمندى و پيغمبرى را. پس ابر ديگر آمد و آن حضرت را از ديده من پنهان كرد (بیشتر از مرتبه اوّل)، و نداى ديگر شنيدم كه: بگردانيد محمّد را به مشرق و مغرب، و نشان دهید او را بر روحانيان جنّ و انس و مرغان و درندگان، و عطا كنيد به او صفاى آدم، و رقّت نوح، و خلد ابراهيم، و زبان اسماعيل، و جمال يوسف، و بشارت يعقوب، و صداى داود، و زهد يحيى، و كرم عيسى را. ✅ چون ابر گشوده شد حرير سفيدى ديدم كه در دست دارد، و بسيار محكم پيچيده‌اند، شنيدم هاتفی می‌گفت كه: محمّد جميع دنيا را در تصرّف خود گرفت، پس هيچ چيز نماند مگر آنكه در تصرّف او داخل شد، و سه نفر ديدم كه از نور و صفات به مرتبه‌اى بودند كه گويا خورشيد از روى ايشان طالع بود، و در دست يكى ابريقى بود از نقره و نافه مشكى، و در دست ديگرى طشتى بود از زمرّد سبز، و آن طشت چهار جانب داشت، و به هر جانب مرواريدى منصوب بود، و گوینده ای می‌گفت كه: اين دنياست بگير اى دوست خدا، پس ميانش را گرفت، گوينده گفت كه: كعبه را اختيار گرفت، و در دست سيم حرير سفيدى بود پيچيده، پس او را گشود و انگشترى از ميان آن بيرون آورد كه شعاع آن ديده‌ها را حيران می‌كرد، پس آن حضرت را هفت مرتبه شست به آن آبى كه در ابريق بود، و آن انگشتر را بر ميان دو كتف او زد كه نقش گرفت، و با او سخن گفت، حضرت جواب او را دادند، پس آن حضرت را دعا كرد، و هر يك او را ساعتى در ميان بال خود گرفتند، پس روانه شد و به جانب آن حضرت ملتفت شد و گفت: بشارت باد تو را اى مايه عزّت دنيا و آخرت‏. ابن شهرآشوب مناقب آل ابیطالب ج ۱ ص ۲۸؛ علامه مجلسی بحارالأنوار ج ۱۵ ص ۲۷۲ ✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس سایت آستان وصال https://www.astanevesal.ir/ 🌹 یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة 🌹