در لقـب، پیـشـتر از زینت مـولا بودن مفـتخر بود به صدیـقـۀ صغـری بودن چون نبی، چله گرفته‌ست علی هم به نظر تـا قـدم رنـجـه کـنـد اُم ابـیـهـای دگــر بـایـد آئـیـنــۀ ‌اُم الـنـجــبـا گـفـت بـه او زیـنـت پـنـج تـن آل عـبـا گـفـت بـه او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنـیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مـردمِ دیـدۀ او مـیل به اغـیـار نـداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینـش برود در سفر نیز پی نـور دو عـیـنش برود سفر؛ آری سفر، افسوس سفر؛ آه سفر داشت در هر قدمش غُصۀ جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آســمــان تـا افــق دیــدۀ او پـل مـی‌زد نـور بر چـادر او دست تـوسـل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عـاقـبت دیـد جـهـان، فـاطـمۀ دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پـسنـدیـد ولی شـأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عـباس و عـلی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَـضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آیـنـۀ فـاطـمـه در حال عـبور دشت محشر شده و مرکب او ناقۀ نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غـرق تحـیـّرشدگان راه نفـس دخـتـر فــاطــمـه یـا امّ ابـیـهــای دگـر چه بنـامیم تو را کـوثر بعد از کـوثـر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خـداونـد حـیـایـی بـه خـداونـد قـسـم دشـت با آن‌هـمه انـدوه تـمـاشـایی بـود آنچه می‌دید فقـط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کـربـلا عـرصۀ جولان تو بود از اوّل لکّـۀ نـنـگ به پـیـراهن تـاریـخ شـدنـد دشمنان تو اسیـرت شده، تـوبـیخ شدند آنچـه گـفـتـند و شـنـیـدیم نیـامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قـسم از سـر دوش تو یکـبـار نـیـفـتـاد عـلـم از سر مقـنعـه، گردی بتکانی کافی‌ست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافی‌ست ظاهرت زینب کـبری شده باطن حیدر وقت آن است عـلی جلوه کند بر منـبر نکن ابراز غضب را، نـمی‌ارزد کوفه خـم به ابـروت بیاور که بلـرزد کـوفه اسکتوا؛ زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربۀ نطقت کاری‌ست واژه در واژه علی در سخنانت جاری‌ست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانۀ توصیف تو شد، وزن شکست ✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور ) https://www.astanevesal.ir/ 🌹🌹 یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة 🌹🌹