ادامه روایت شهادت امام هادی از فایل قبل محدث اربلی و مسعودی نوشته اند: در وقت شهادت امام هادی علیه‌السلام به غير از امام حسن عسكرى علیه‌السلام كسى نزد آن حضرت نبود، و در تشیع جنازۀ آن جناب تمام امرا و اشراف حاضر شدند، عده ای که در آن جلسه حاضر بودند نقل می‌کردند که در روز شهادت حضرت هادی تعدادی از بنی هاشم هم از طالبیان و هم از عباسیان و بسیاری از شیعیان در خانۀ حضرت جمع شدند. قَالَ حَدَّثَنَا جَمَاعَةٌ كُلُ‏ وَاحِدٍ مِنْهُمْ‏ يَحْكِي‏ أَنَّهُ دَخَلَ الدَّارَ أَيْ دَارَ أَبِي الْحَسَنِ‏ علیه‌السلام يَوْمَ وَفَاتِهِ وَ قَدِ اجْتَمَعَ فِيهَا جُلُ‏ بَنِي هَاشِمٍ مِنَ الطَّالِبِيِّينَ وَ الْعَبَّاسِيِّينَ وَ الْقُوَّادِ وَ غَيْرِهِمْ‏ وَ اجْتَمَعَ خَلْقٌ مِنَ الشِّيعَةِ هنوز جز افراد مورد اعتماد، امامت ابو محمد ( امام عسکری) را نمی‌دانستند و او را نمی‌شناختند، وَ لَمْ يَكُنْ ظَهَرَ أَمْرُ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السّلام وَ لَا عَرَفَ خَبَرَهُ‏ إِلَّا الثِّقَاتُ الَّذِينَ نَصَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام عِنْدَهُمْ سپس از درب بالای شبستان دری گشوده شد و خادم سیاه پوستی بیرون آمد و پس از آن حضرت ابو محمد با سر برهنه و جامۀ چاک زده و اندوهناک بیرون آمد. وَ خَرَجَ خَادِمٌ أَسْوَدُ ثُمَّ خَرَجَ بَعْدَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ ع حَاسِراً مَكْشُوفَ الرَّأْسِ مَشْقُوقَ الثِّيَابِ وَ عَلَيْهِ مُبَطَّنَةٌ مُلْحَمٌ‏ بَيْضَاءُ 😭 امام حسن عسكرى علیه‌السلام محزون و نالان شخصاً عهده دار غسل و كفن و دفن پدر بزرگوار خود شد، و او را در حجره ‏اى كه محلّ عبادت آن حضرت بود دفن كرد، پس جمعى از منافقان آن زمان اعتراض كردند كه چرا امام عسکری علیه‌السلام در شهادت پدرش بی تابی نموده و گريبان چاك كردند زیرا مناسب منصب امامت نيست، خَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ فِي جَنَازَةِ أَبِي الْحَسَنِ علیه‌السلام وَ قَمِيصُهُ مَشْقُوقٌ فَكَتَبَ إِلَيْهِ ابْنُ عَوْنٍ مَنْ رَأَيْتَ أَوْ بَلَغَكَ مِنَ الْأَئِمَّةِ شَقَّ قَمِيصَهُ فِي مِثْلِ حضرت طی نامه ای برای آنها نوشتند: چه می‌دانيد احكام دين خدا را، حضرت موسى پيغمبر خدا بود و در ماتم برادر خود هارون گريبان چـاك كرد هَذَا فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه‌السلام يَا أَحْمَقُ‏ مَا يُدْرِيكَ‏ مَا هَذَا قَدْ شَقَّ مُوسَى عَلَى هَارُونَ. « محدث اربلی، کشف الغمه ج ۳ ص ۲۹۵، مسعودی، اثبات الوصیه ص ۲۳۵، رجال كشى ج ۲ ص ۸۴۲، بحار الانوار ج ۷۹ص ۸۵». ». ✳️ اما سبب احضار امام به سرّ من رأى ( سامرّا ) به روايت شيخ مفيد و ديگران آن بود كه: عبد اللَّه بن محمّد والى مدينه اذيّت و اهانت بسيار به ایشان داشتند، تا آنكه نامه‏ های علیه امام علیه‌السلام به متوكّل لعين نوشت كه سبب خشم و غضب آن لعين گردید شیخ مفید، الارشاد ج ۲ ص ۳۰۹ به روايت ديگر: به آن ملعون نوشت كه: اگر مكّه و مدينه را می‌خواهی از دست ندهی، على بن محمّد علیه‌السلام را از آنجا بيرون ببر كه اكثر مردم اين ناحيه را مطيع خود گردانيده است‏ « حسین بن عبدالوهاب؛ عيون المعجزات، ص ۱۱۹ ». ❇️ محمّد بن فرج از ابو دعامه نقل كرد كه گفت من در بيمارى علي بن محمّد علیه‌السلام كه منتهی به شهادت آن جناب شد به عيادتش رفتم خواستم از جاى حركت كنم فرمود: ابو دعامه تو را بر من حقی است ميل دارى حديثى برايت نقل كنم كه مسرور شوى عرض كردم؛ چقدر علاقمندم باين مطلب يا ابن رسول اللَّه. فرمود: پدرم محمّد بن علي نقل كرد از پدرش علي بن موسى آن جناب از پدرش جعفر ابن محمّد و ايشان از پدرش محمّد بن علي و ايشان از پدرش حسين بن علي و آن جناب از پدرش علي بن ابى طالب حضرت علي فرمود كه پيامبر اكرم به من فرمودند بنويس عرض كردم: چه بنويسم فرمود بنويس: الْإِيمَانُ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ وَ الْإِسْلَامُ مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاكَحَةُ. یعنی ايمان، آن است كه در دلها جاى گيرد و كردار ، آن را تصديق كند. و اسلام، آن است كه بر زبان گذرد و پيوند زناشويى با آن حلال گردد ابو دعامه گفت: عرض كردم نمی‌دانم بگويم كداميك از اين دو بهتر است اصل حديث يا سلسله سند آن فرمود: اين حديث بخط اميرالمؤمنين علیه‌السلام در اختيار ما است كه پس از پدر به ارث برده‌ايم مسعودی، مروج الذهب ج۴ ص ۱۷۱، بحار الانوار ج ۵۰ص ۲۰۸ ادامه روایت در فایل بعدی 👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal