ادامه روایت از فایل فبلی در روزگار آن حضرت عده از مردم خيال می‌كردند آن حضرت همان قائم موعود است و زندان رفتن او را غيبت براى امام قائم مي دانستند و معتقد بودند امام قائم كه در پرده غيب است همين آقاست كه مدتها در پرده غيبت زندان از انظار ارادتمندان دور بوده اين عقيده بى ‏معنى ايجاب كرد يحيى بن خالد جار بزند آنها كه موسى بن جعفرعلیه‌السلام را امام قائمى می‌دانستند كه نمی‌ميرد اكنون بيايند از نزديك مشاهده كنند كه مُرده و دار فانى را وداع گفته مردم براى اينكه تعيين راستى درگذشته، به ديدار جنازه او می‌آمدند. پس از كشمكش ها پیکر مطهر حضرت ابو الحسن علیه‌السلام را تشييع كرده و در مقابر قريش در باب تين كه از زمانهاى قديم مقبره و آرامگاه قريش و نامداران روزگار بوده دفن كردند. )شیخ مفید در ارشاد ج ۲ ص۳۰۲، شیخ طوسی در الغیبة ص ۳۱؛ علامه مجلسی در بحار الانوار ج ۴۸ ص ۲۳۴) ❇️ روایت دوم : شیخ صدوق می‌نویسد: حسن بن عبد اللَّه صيرفى نقل كرد كه : موسى ابن جعفرعليه السّلام در زندان سندى بن شاهك درگذشت، او را بوسيله تابوتى برداشتند «و نودى عليه هذا امام الرافضة فاعرفوه» يك نفر فرياد می‌زد: اين پيشواى رافضيان است او را بشناسيد. وقتى بدن شريف او را آوردند به محل اجتماع شرطه و مأمورين مورد اعتماد دولت، چهار نفر به پاى خاستند و فرياد زدند هر كه مايل است ببيند موسى بن جعفر را بيايد. سليمان بن ابى جعفر از قصر خود خارج شد سر و صدائى شنيد به فرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندى بن شاهك بدن امام کاظم عليه السّلام را در تابوت گذاشته او را معرفى می‌كنند گفت خيال مي كنم از طرف غرب بياورند وقتى نزديك شما شدند با غلامان پيش برويد و جنازه را از آنها بگيريد اگر مانع شدند آنها را بزنيد و علائم سپاهشان را پاره كنيد. همين كه به آنجا رسيدند از قصر بيرون آمده جنازه را گرفتند و آنها را زدند و علامت‏هاى سياه كه شعار بنى عباس بود پاره كردند جنازه موسى بن جعفر عليه السّلام را بر سر چهار راه گذاشتند يك نفر صدا می‌زد هر كس مايل است ببيند پيكر پاك فرزند پاك موسى بن جعفرعليه السّلام را بيايد، مردم جمع شدند بدنش را غسل داده حنوط گرانبهائى كردند او را در كفنى كه از برد يمنى بود كه بدو هزار و پانصد دينار برايش بافته بودند تمام قرآن بر آن نقش بود با پاى برهنه بصورت عزاداران با گريبان چاك از پى جنازه آن جناب تا قبرستان قريش رفت در آنجا بدن شريفش را دفن كرد و جريان را براى هارون الرشيد نوشت. ( شیخ صدوق کمال الدین ج 1 ص 37؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج1 ص 91؛ علامه مجلسی ج 48 ص227 ) ❇️ روایت سوم: شیخ صدوق نقل می‌کند عمر بن واقد گفت: سندی بن شاهک نيمه شبى كه در بغداد بودم مرا خواست ترسيدم كه تصميم بدى نسبت به من داشته باشد، وصيت‏ هاى لازم را به خانواده‏ ام‏ كرده. گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بعد سوار شده به جانب او رفتم همين كه چشمش به من افتاد گفت ابو حفص! تو را ترساندم ناراحت شدى؟ گفتم آرى. گفت: خير است. گفت ميدانى براى چه از پى تو فرستادم؟ گفتم نه. گفت موسى بن جعفر عليه السّلام را می‌شناسى؟ گفتم: آرى بخدا قسم بين من و آن جناب سابقه دوستى بود از مدتها پيش. گفت: در بغداد چه كسانى او را مي شناسند از اشخاصى كه مورد اعتماد مردمند چند نفر را نام بردم، فهميدم آن جناب از دنيا رفته است. از پى آن اشخاص فرستاد همه را مثل من آوردند، باز از ايشان پرسيد می‌شناسيد كسانى را كه موسى بن جعفرعليه السّلام را بشناسند آنها نيز نام اشخاصى را بردند همه را احضار كرد در حدود پنجاه و چند نفر در خانه جمع شديم از كسانى كه موسى بن جعفرعليه السّلام را می شناختند و با او مصاحبت داشتند. آنگاه او رفت ما نماز خوانديم، منشى و نويسنده ‏اش آمد طومارى داشت اسم ها و مشخصات از قبيل آدرس منزل و شغل و رنگ چهره ما را نوشت بعد پيش سندى رفت، سندى آمد با دست به شانه من زده گفت حركت كن؛ من از جاى حركت كردم بقيه نيز حركت كردند داخل اطاق شديم به من گفت: پارچه از روى موسى بن جعفرعليه السّلام بردار باز كردم ديدم مرده است گريه كردم و كلمه استرجاع با خود ذكر كردم. آنگاه سندى روى به حاضرين نموده گفت نگاه كنيد يكى يكى نزديك شده نگاه كردند گفت همه قبول داريد كه اين شخص موسى بن جعفرعليه السّلام است؟ گفتم: آرى. آنگاه گفت: غلام! پارچه ‏اى روى عورت او بيانداز بقيه بدنش را عريان كن غلام بدستور او عمل كرد؛ گفت ببينيد روى بدن اثر آزار و اذيتى هست؟ گفتيم: نه چيزى نمی‌بينيم، مرده است. گفت همين جا باشيد تا او را غسل بدهيد من كفن كنم و دفن نمايم ( کمال الدین ج ۱ ص ۳۷؛ شیخ صدوق عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۹۱؛ علامه مجلسی ج ۴۸ ص۲۲۷ ✅ لطفا شما هم مُبلّغ و منتشر کننده این کانال بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal