💠 🔻کارمند شهرداری بودم و اون زمان وضع مالی خوبی نداشتم. پسرم دانشگاه قبول شده بود و یکی دو روز تا پایان مهلت ثبت نام باقی مونده بود که پسرم گفت نمی خوام برم دانشگاه و دوست دارم برم سربازی! 🔻پس از اصرار زیاد فهمیدم که به خاطر سر و وضع نامناسب و لباس های کهنه اش خجالت می کشه بره دانشگاه! بهش قول دادم که همه چی جور میشه و راضی اش کردم بره دانشگاه ثبت نام کنه. 🔻همون شب رفتم حرم حضرت معصومه علیها السلام و عرض کردم که خانم من خادم افتخاری شما هستم. الانم که پول لازمم کسی رو جز شما ندارم. خودت یه جوری درستش کن و چهل پنجاه هزار تومن بهم برسون. برگشتم خونه با همین فکر و خیال خوابیدم. 🔻فردا آخر وقت اداری رفتم پیش شهردار و نامه تقاضای وام دادم که امضا کنه. شهردار نامه رو خوند و گفت: پنجاه هزار تومن؟! مشکلی نداره فقط این چند روزه به حساب داری سر زدی؟ گفتم : نه قربان؛ چطور مگه؟ شهردار خنده ای کرد و گفت: یه سر به حساب داری بزن می فهمی! 🔻رفتم حساب داری گفتند که چند روز پیش پنجاه هزار تومن به حسابم واریز شده! با تعجب برگشتم پیش شهردار دلیلش رو پرسیدم. گفت که هفته پیش دستور داده بوده به عنوان تشویقی بابت زحماتم این مبلغ به حسابم واریز بشه! ✅خلاصه بدون این که از کسی قرض بگیرم، پول جور شد و پسرم رفت دانشگاه. و من این رو از لطف حضرت معصومه علیها السلام می دونم که هیچ وقت ما رو فراموش نکرده... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi