💠 🔻اوایل جوونیم بود که به عنوان خادم رسمی حرم استخدام شدم. 🔻خونه و زندگیم توی روستا بود. هر چی داشتم فروختم و جمع کردم اومدم توی قم یه خونه کوچیک خریدم. هیچ پولی برام نمونده بود و منتظر بودم کم کم با حقوقم به زندگیم سر و سامون بدم. 🔻همون روزای اول چند تا از فامیلها گفتن که می خوان بیان قم به دیدنمون و خونه مبارکی. با خانمم حسابی نگران بودیم که مبادا آبرومون جلوی مهمونا بره! 🔻صبح به خانمم گفتم حالا ناهار یه چیزی درست کن بعدشم خدا بزرگه. رفتم حرم و قبل از این که مشغول کار بشم رفتم توی ایوون طلا نشستم و به خانم گفتم: خانوم من خادم شمام و تو این شهر غریبم. کسی رو نمی شناسم که ازش کمک بخوام. 🔻خودت به دادم برس و آبرومو جلوی مهمونام حفظ کن! پا شدم برم سمت ضریح که یه سید با ابهتی اومد سمتم. بهش سلام کردم.دستم رو گرفت و مبلغ قابل توجهی پول گذاشت کف دستم. تا به خودم بیام و بفهمم چی به چیه؟! ازم دورشد و رفت بیرون. 🔻تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو رسوندم به ضریح و از خانوم تشکر کردم. 🔻بعد از شیفت رفتم بازار و کلی خرید کردم. با همون پول مدتها زندگی مونو گذروندیم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi