از آدم‌های سیاسی کشور زیاد انتقاد می‌کرد. می‌گفت فلان کار اشتباه بوده ، فلان کار درست بوده. بهش می‌گفتم ، تو که هیچ کی رو نذاشتی بمونه ، آخر سر طرفدار کی هستی؟ می‌گفت فقط آقا ؛ هر چی آقا بگه. گاهی وقت‌ها که دلش می‌سوخت می‌گفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینه آقا و درد دل‌هایی رو که نمی‌تونم به کسی بگم ، بهش بگم. در دیدار آقا ، علیرضا دست انداخته بود گردن آقا ، سرش را گذاشته بود روی سینه‌اش. آقا گفت : عصای من رو بگیرید ، عصا را داد دست محافظ و علیرضا را بغل کرد ، و گفت : شهید عزیز ما ، مصطفی احمدی روشن ... شهادتش دل ما را سوزاند... بغض نشسته بود توی گلوی آقا..... 📕 یادگاران 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..