🖤﷽🖤
#فریاد_مهتاب
داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#قسمت_سوم
🍃نمى دانم آيا بدن پيامبر دفن شده يا نه؟ چرا مردم، اين قدر بىوفا شده اند؟ اين ها كه تا ديروز، احترام زيادى به پيامبر مى گذاشتند، چرا امروز نمى خواهند بر بدن پيامبر نماز بخوانند؟
بيا! من و تو به سوى خانه پيامبر برويم.
على (ع) بدن پيامبر را غسل داده و كفن نموده است، او و خانواده اش اوّلين كسانى هستند كه بر پيكر پيامبر، نماز خوانده اند.
💢آرى، پيامبر در آخرين لحظه هاى زندگى خود، از على (ع) خواست، تا زمانى كه بدن او را به خاك نسپرده است از پيكر او جدا نشود.
نگاه كن، على (ع) از خانه پيامبر بيرون مى آيد و از مردم مى خواهد تا بيايند و بر پيكر پيامبر نماز بخوانند.
گروهى از مردم (ده نفر، ده نفر) وارد خانه مى شوند و بر پيكر پيامبر، نماز مى خوانند، اهل سقيفه كه فرصت ندارند تا بر پيامبر نماز بخوانند!!
على (ع) تصميم مى گيرد بدن پيامبر را در خانه خودش دفن كند، البتّه عدّه اى مى گويند كه پيامبر را در قبرستان بقيع دفن كنيم، عدّه اى هم مى گويند كه بدن پيامبر را در كنار منبر، در داخل مسجد به خاك بسپاريم. ولى على (ع)بر اين باور است كه پيامبر در همان مكانى كه جان داده است، دفن شود.
🔰خانه پيامبر، خانه كوچكى است، مساحت آن، حدود نُه متر مربع است، براى همين، بايد صبر كرد تا مردم ده نفر ده نفر وارد خانه شوند و نماز بخوانند و اين زمان زيادى مى گيرد.
نگاه كن، عدّه اى كه نماز خوانده اند، به سوى سقيفه حركت مى كنند تا ببينند آنجا چه خبر است.
آرى، تعداد كمى هم كه در اينجا بودند به سوى سقيفه مى روند، ديگر اينجا خيلى خلوت شده است، در مقابل، سقيفه خيلى شلوغ است.
⚜آنجا را نگاه كن! آن دو نفر را مى گويم كه سراسيمه به اين سو مى آيند. گويا آنها از سقيفه مى آيند.
نمى دانم چرا آنها خيلى ناراحت هستند، آيا موافقى با آنها سخنى بگوييم؟
ــ صبر كنيد، آخر با اين عجله به كجا مى رويد؟
ــ ما هر چه سريع تر بايد نزد بزرگان خود برويم، ما هرگز اجازه نخواهيم داد خليفه از ميان مردم مدينه انتخاب شود.
آنها اين را مى گويند و به سرعت به سوى خانه پيامبر مى روند.
يكى از آنها وارد خانه مى شود و در كنار عُمَر (پسر خطّاب ) مى نشيند، او دست عُمَر را مى گيرد و به او مى گويد:
ــ هر چه زودتر بلند شو!
ــ مگر نمى بينى من اينجا كار دارم؟ پيكر پيامبر هنوز دفن نشده است.
ــ چاره اى نيست، من با تو كار مهمّى دارم.
ــ خوب، حرف تو چيست؟
ــ اينجا كه نمى شود، بايد برويم بيرون.
عُمَر از جاى خود بلند مى شود و همراه او به بيرون خانه مى رود:
ــ حرفت را زود بزن! ببينم چه خبرى دارى.
ــ اى عُمَر، چرا نشسته اى؟ مردم مدينه در سقيفه جمع شده اند و مى خواهند با سعد، بزرگ قبيله خزرج، بيعت كنند. ما بايد هر چه زودتر به آنجا برويم وگرنه همه نقشه هاى ما خراب خواهد شد، حتماً يادت هست كه ما از مدّت ها قبل، عهد كرده ايم كه نگذاريم على (ع) به خلافت برسد. ما با دوستان خود پيمان بسته ايم و وقت عمل كردن به آن پيمان فرا رسيده است.
● ادامه دارد...
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥•
@Atashe_entezarr313