سلام ، جان به کنج خانه ها خزیده ایم و دیربازی است که لبخند را نیز از هم دریغ می کنیم ... چهره ها از هراس بیماری ، پوشیده است و دست ها دیگر برای فشردن ، پیش نمی آید ... شهر ، دل غمین است ... دلتنگ روزهایی است که کودکان ، شاد و سرخوش در کوچه هایش می دویدند ... شهر ، می داند که این قصه ، سرِ دراز دارد ... شهر ، می داند که این درد ، ماندنی است ... شهر ، می داند که زخم هایش فقط با مرهمِ آمدنِ تو درمان می شود ... شهر ... مریضِ نبودنِ توست ... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا