مورچه ای دانه ای برداشته بود و در بیابان می رفت. از او پرسیدند: کجا می روی؟ گفت: میخواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند. گفتند: تو اگر هزار سال هم عمر کنی، نمیتوانی این همه راه را پشت سر بگذاری تا به او برسی. مورچه گفت: مهم نیست، همین که من در این مسیر باشم، او خودش می فهمد که دوستش دارم. من خدا را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی مهربانند یاعلی(ع) منتظر یاری سبزتان☘☘☘☘☘ هستی ی کودکان