✨﷽✨ شیخی عارف و سخنوری توانا روزی به مغازۀ بقالی در بازار رفت و خواست مقداری گردو بخرد. قیمت گردو را پرسید. بقال پیمانه را داد و به شیخ گفت: گردو‌ها را دستت بگیر و سبک سنگین کن و هر کدام وزنی نداشت (پوچ بود) جدا کن. شیخ سؤال کرد: چرا چنین لطفی در حق من می‌کنید؟! (گردوی سالم را به من و خراب را به دیگران می‌فروشی!!!) بقال گفت: شما عالم و خطیبی باسواد هستید. من مطالب زیادی از شما یاد گرفته‌ام و به وجود شما افتخار می‌کنم و می‌خواهم جبران علم کنم. شیخ آه سردی کشید و سری به تأسف تکان داد و پیمانه را به بقال داد و گفت: این همه من در منبر، از انصاف سخن گفتم؛ بهای علم من آن بود که مانند دیگران، گردو به پیمانه برای من می‌کشیدی نه این که اختیار انتخاب دهی و چنین پیشنهادی به من بدهی!!! احترام مرا زمانی نگه داشته بودی که آنچه را در پای منبرم شنیده بودی استفاده و عمل می‌کردی؛ و مرا نیازی به جبران حق‌الزحمه علم‌ام با مقداری گردوی پُرمغز نبود. وای بر حال من که بر پای منبر من چنین کسانی می‌نشینند!!! ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ 🌐 خبرگزاری بسیج دره شهر 🆔https://eitaa.com/basijnewsir_dareshahr