من صدای جا مانده در گلوی دخترکان مکتب خانه ی کابلم من هزاره ام، هراتم، بدخشانم، زابلم ... من سینه ی شرحه شرحه ی خانواده ای هستم که در انتظار دخترانشان بودند و کتاب های خونینشان را بغل گرفتند، لباس های خونینشان را بغل گرفتند، و کفش های خونینشان را... من رویاهای بر باد رفته ی دخترکی ام که گوش هاش به صدای شلیک و انفجار عادت داشت بی آنکه از سیاست و نسل کشی و جنگ، چیزی فهمیده باشد، که پوکه های خالی فشنگ، گردن آویز عروسک هاش بود... دخترکی که با شوق، مشق هاش را نوشته بود دخترکی که می خواست معلم شود...
ای کسانی که میزنید و می کشید: چه طور دلتان می آید؟! |
@chadoriya 🌸🌊