بسم الله الرحمن الرحیم دل در فراق یار بی‌قرار، دستی گرم در نوازش یار، خون از همیشه سرخ‌تر، قلب از همیشه تپنده‌تر، چشم‌ها از همیشه خیس‌تر. هرروز، هردقیقه[و] هرثانیه می‌سوزند و می‌سوزند. دل خدا را می‌خواهد و خون جهاد را و حاج قاسم شهادت را، حاج قاسم گمنامی و عشق‌بازی با معشوقش را می‌خواهد. در این دنیا گمنام می‌ماند و عاشق می‌شود و در آخر عاشق و شهید می‌کند. مالک علی را زنده می‌کند. دشمن را می‌هراساند. امید می‌دهد. گاه[گاهی] نگاهی بر شب‌های دریا و گاه[گاهی] نگاهی مثل یک مالک می‌کند و آخر سردار دل خدایش می‌شود اما مادامی که می‌رود ما را از خوابی ناز بیدار می‌کند، دلش را جا می‌گذارد و پرچم‌دار دل ما می‌شود. صیدش صید ما می‌شود. سنگر غیرتش خونی سرخ در رگ‌هایمان می‌سازد. شیعه‌بودنش ساز دل را محکم می‌کند و نامش آرامش می‌دهد. حاج قاسم پدر دل‌ها می‌شود. پدر مت دلش را جا می‌گذارد و بدون خداحافظی می‌رود، اما دست‌های گرمش را جا می‌گذارد تا نوازشگر چشم‌های خیس ما باشد. دست‌های گرمش نوازشگر گونه‌هایم و نامش کلید گرفتاری‌هایم می‌شود. بدون شرح راهش ادامه دارد.