مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد
وقت نداشت.....
دستش همیشه بند بود .
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود
بند مشقهای برادرم.
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم...🕊🍃