فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خار خنديد و به گل گفت سلام و جوابی نشنيد خار رنجيد ولی هيچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زيبا شده بود دستِ بی رحمی نزديک آمد گل سراسيمه ز وحشت افسرد ليک آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد صبحِ فردا که رسيد خار با شبنمی از خواب پريد گل صميمانه به او گفت سلام گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود زندگی ، عشق، اسارت قهر و آشتی ، همه بی معنا بود حـال دلتـون خـووب خـوب