❌
#داستان_بچه_ی_گم_شده❌
یه روز زمستانی بود و برف همه جارو پوشونده بود.برای سرکشی از روستا میرفتم که اون طرف رودخانه زن بدقیافه ای رو دیدم که داره لباس میشوره ..،زنه داشت یه چیزی رو هی داخل آب می کرد و میاورد بیرون، با خودم گفتم این چه طرز لباس شستنه ... چشمامو تیز کردم که ببینم چکار میکنه..که دیدم اون زن یه نوزاد پسر که هیچ لباسی تنش نبود رو هی داخل آب میکرد و در میاورد و با حرص و عصبانیت این کار رو تکرار می کرد ، نوزاد بیچاره هم فقط دست و پا می زد و هق هق می کرد .با خودم گفتم این زنه حتما دیوونه اس ، کدوم مادری دلش میاد همچین بلایی سر بچه اش بیاره .ولی تا اونجایی که من یادم بود توی روستا زن دیوونه نداشتیم....هنوز چهل متری باهاش فاصله داشتم که یهو دیدم زنه پاهای بچه رو...⛔️👇
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
#داستان_واقعی_است ⚠️⛔️♨️