دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من نهیبی می زدم  با  دل  که  زلفت  را  نلرزاند ندانستم  که زلفت  هم ،  بلرزد  با  نهیب  من خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن حبیبم ، چشم  بیمار تو  بس  باشد  طبیب  من در آن زلف چلیپایی که دلها خود صلیب اوست نوازد  مریم  عذرا  به  لالایی  صلیب  خود غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا حبیبم  با غروبت  گو نیاز دارد غریب  من عجب دارم که زلفت را پریشان می کنم از دور به آه خود که آه  از این دل و آه  عجیب  من نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت نخواهد بود حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من