درس خواندن به شیوه من😁 همراه یکی از دوستانش با خدا سر درس خواندن قرار گذاشتن که آن ها بخوانن ، خدا هم برکت درسشان را بدهد. چون این قرار را کنار یک خانه‌ی قدیمی خالی گذاشته بودند، هرشب که از پارک یا کتابخانه برمی گشتند، می زدند به دیوار آن خانه و می گفتند:« یا کریم! الوعده وفا. ما درس رو خوندیم، برکتش یادت نره.» این برای دورانی بود که برای کنکور می خواند. سال دوم راهنمایی با مصطفی آشنا شدم. من میز دوم می نشسنم، مصطفی جای دیگر. میزها سه نفره بود. یکی از بچه ها که تو میز ما بود، جثه بزرگی داشت و بیشتر جای میز را می گرفت. من اعتراض کردم یا جای مرا عوض کنید یا جای او را. سر همین جابه جایی، مصطفی شد هم میزیِ من. جزو شاگردهای متوسط بودیم. چه من، چه مصطفی. خیلی درس نمی‌خواندیدم. ولی ریاضی مان خوب بود. بقیه‌ی درسها مخصوصا حفظ کردنی ها را متوسط بودیم. مصطفی شیمی اش خوب بود. برای کنکور یک سال باهم خواندیم. قرار گذاشته بودیم روزی ده ساعت توی کتابخانه بخوانیم. طوری برنامه ریزی می‌کردیم که هرجور شده از ده ساعت کمتر نشود. دو ساعت می‌خواندیم، نیم ساعت استراحت می‌کردیم. آن موقع‌ها که برف بود،‌ برف بازی می‌کردیم. موقعی که هوا خوب بود، شوخی و خنده‌مان به راه بود. می‌رفتیم تو صف نانوایی و یک نان می‌خریدیم و همراهش یک چیز می‌گرفتیم و می‌خوردیم. هر روز نوبتی یک نفر پولش را می‌داد. یشترین تلاشی که سال پشت کنکور داشتیم، ماه رمضان بود. چون دیگر منزل نمی‌رفتیم. اول صبح تا نزدیک افطار باهم بودیم. ❤️| @ayande_sazan_mostafayi