✿ پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت:
او چه می گوید؟
وزیر گفت:
به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
✿ وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت:
ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت:
تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•