ایشان گفتند در سال دوم که عشق وارد زندگیم شد کم کم علاقه به این رشته پیدا کردم. در سال 1346 در ادامه ایده های عدالت خواهانه و حق طلبی، همگام با دانشجویان سراسر ایران به اعتصاب نشستم که ثمره آن زندان چندین ماهه برای من و بسیاری از هم کلاسی هایم بود و پس از آن اخراج موقت شدم و سپس مجددا در سال 1350 همزمان با جشن 2500 ساله مجددا زندان رفتم و اخراج طولانی برایم رقم خورد. بعد از یک سال وقفه تحصیلی بالاخره در سال 1351 به زور و فشار خانواده دانشکده را به اتمام رسانده و بلافاصله با همسرم مریم ازدواج کردم و به انتخاب خودم به بلوچستان رفتم. منطقه خدمتی من فقیر ترین منطقه ایران بود که نه برق داشت، نه آب و نه امکانات درمانی کامل. از همسرم خواستم که پا به پای من به آن منطقه بیاید و او با عشق به من و عشق به خدمت به مردم شغل خود را که پرستاری سازمان تامین اجتماعی بود رها کرد و به من در درمانگاه سپاه بهداشت جالق بلوچستان پیوست و تا سال 1352 به مردم در ایران درمانگاه خدمت می کردیم.