#بسم_رب_العشق
#قسمت_پنجاه_سه
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ــــ آخ چقدر خوردیم
ــــ چی چی و خوردیم هنوز یه بسنی باید به من بدی
مریم از زیر میز لگدی به پاهای مهیا زد
ــــ برو بچه پرو .به شهاب پیام دادمـ بیاد دنبالمون الان میرسه بریم
ــــ چرا گفتی خو خودمون میرفتیم
ــــ نه این وقت شب لازم نکرده تنها بریم
به محض خارج شدن از پاساژ شهاب را کنار پژو مشکیش دیدن به طرفش رفتن و سوار ماشین شدند
مهیا بار اولش بود که سوار ماشین شهاب می شد با کنجکاوی همه ماشین را نگاه می کرد که با صدای مریم به خودش آمد
ــــ شهاب بایست
شهاب ماشین را نگه داشت
ــــ شهاب بی زحمت برامون بستنی بگیر قولشو به مهیا دادم ولی نگرفتم
شهاب باشه ای گفت و از ماشین پیاده شد
بعد چند دقیقه شهاب سینی به دست به سمت ماشین آمد
دخترا بستنی هایشان را برداشتند
شهاب پشت فرمون نشست
ــــ داداش چرا برا خودت نگرفتی
ــــ پشت فرموت که نمیشه مریم جان
مهیا دهانش را با دستمال پاک کرد
ــــ خب سید میخوردید، فوقش جریمه شدید دنگی میدادیم جریمه رو مگه نه مریم ??
ــــ خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه
مهیا سرش را تکان داد
ـــ میگم سید شما خیلی خوب قوانینو رعایت می کنید میشه تو این مورد الگو ی خودم قرارتون بدم فقط تو همین مورد ها
شهاب خیلی تلاش کرد تا خنده اش را جمع کند ولی زیاد موفق نبود چون لبخندی روی لبش شکل گرفت
ــــ هر جور راحتید خانم رضایی
تا رسیدن دیگر صحبتی نکردند
دم در مهیا از هردو تشکر کرد
ـــ مری جون فردا میبینمت به عشقم سلام برسون
ــــ کوفت و مری جون فردا ساعت 7ادرسی که برات فرستادم
ــــ۷صبح مگه می خوایم بریم کله پزی
ــــ بله می خوایم بریم کله ی تورو بپزیم
ــــ نمک
مهیا وارد خانه شد مهلا خانم با دیدن دخترش ذوق زده به طرفش رفت
ــــ اومدی مادر
ــــ نه هنو تو راهم
ـــ دختر گنده منو مسخره میکنی
ــــ مسخره چیه شما تاج سری
حالا این چیه دستت
مهلا خانم با یادآوری قضیه اخم هایش را باز کرد
ــــ بیا ببین شال گردنتو آماده کردم
مهیا از دستش گرفت و دور گردنش انداخت
گونه ی مادرش را بوسید وای مامان خیلی قشنگه مرسی
ـــ بابایی کجاست
ــــ رفته مسجد
ـــ پس من برم بخوابم شب بخیر
شب بخیر
مهلا خانم اشک گوشه ی چشمش را پاک کرد
ـــ خدایا شکرت دخترمو بهم برگردوندی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2