قسمت 46 : پیش از شروع عملیات آقا مهدی همه ی فرمانده های گردان ها، گروهان ها و پیک ها را به چادر فرا خواند و توجیه آنها را به خاطر دقت نظر و ریز بینی به عهده ی حمید گذاشت. حمید نقشه ی عملیات را روی زمین پهن کرد و اطلاعات و شناسایی حمله را به فرمانده ها منتقل کرد و وظایف هر گردان را مشخص کرد. بیست و هشتم دی ماه ۶۱ بود. مادر دوباره در گروه پزشکی و پدر برای ساختن بیمارستان صحرایی نام نویسی کردند. و هر دو برای رفتن به جبهه و کمک رسانی آماده شدند. آنها نمی خواستند از حمید عقب بمانند. می خواستند پسرشان به آنها افتخار کند. مادر سرپرستی یک گروه پرستاری را به عهده گرفته بود که در این موقع خبر رسید فهیمه بیمارستان است تا نوزادش را به دنیا بیاورد …. مادر چاره ای نداشت از گروه جدا شد و پدر رفت. او خودش را فورا به بیمارستان رساند. موقعی رسید که او دیگر ترخیص شده بود و می خواست به خانه برود. قلبش به درد آمد وقتی دید دختر مهربانش تک و تنها در بیمارستان است. احساس بدی داشت غیر از وظایف مادری، فهیمه برایش چیز دیگری بود. او هیچ وقت، در هیچ شرایطی او را تنها نمی گذاشت، و حالا خودش تنها در بیمارستان بود. او فهیمه را به خانه برد و هفت روز پیشش ماند. ولی دلش برای مسئولیتی که قبول کرده بود شور می زد و بی قرار رفتن بود. به محض اینکه بچه را حمام کردند دیگر طاقت نیاورد. دختر را در آغوش کشید و با شرمندگی او را ترک کرد. در حالیکه احساس بدی داشت باید انتخاب می کرد و حالا که رفتن را انتخاب کرده بود. نگران دخترش به سوی جبهه می رفت. با رفتن مادر، فهیمه بشدت مریض شد و دو هفته با دو بچه ی کوچک و نوزادی که احتیاج به مراقبت شدید داشت، در بستر بیماری افتاد. و بعد ها که مادر این موضوع را شنیده بود بسیار متاسف شد. روزها مادر در بیمارستان کار می کرد لباس می شست و از بیماران پرستاری می کرد در حالیکه وظیفه ی او فقط سر پرستی بود خودش از هیچ کاری دریغ نمی کرد. شبها هم به دعا برای سالمتی پسرش تا دیر وقت بیدار می ماند. این عملیات با هدف تصرف پل غزبله و سپس پیشروی به سوی شهر العماره عراق طرح ریزی شده بود و با رمز “یا الله”، با حمله از سه محور آغاز شد. نیروها در تاریکی مطلق شب به منظور شکستن خطوط دفاعی دشمن پیش روی می کردند. ولی در این عملیات موانع ایذایی، استحکامات، کانال های عمیق و متعدد، و وجود میدان های مین فراوان و گوناگون دشمن در دشت هایی با خاک رملی خاکی نرم و ماسه ای که عراقیها از ماه ها پیش با کوشش زیاد آنها را فراهم کرده بودند، سبب کندی حرکت یکان های خودی شده بود که مانع می شد با وجود شکسته شدن خط دشمن نیروها بهم ملحق نشدند. ساعت نه شب گردان های تیپ به نقطه ی رهایی رسیدند. همه نیرو ها در پشت خاکریز دراز کشیده بودند. حمید و مهدی پشت خاکریز و توی جیپ نشسته بودند و به بی سیم گوش می کردند. در حالیکه آسمان از آتش سنگین از گلوله های منور دشمن روشن شده بود و صدای انفجار گلوله ها و توپ یک آن قطع نمی شد ….. با روشن شدن هوا کار سخت تر می شد و تقریبا عملیات متوقف …. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─