رمان عشق گمنام
پارت ۸۱
من:علی خیلی خوشمزه شده .دیگه بقیه غذا هارو خودت درست کن .
علی یه لبخند ملیح زدو هیچی نگفت .
ویدا: آرمان چرا اینقدر تنده ؟؟؟؟؟
آرمان: چمیدونم والا
ویدا: توکه میدونی من مثل تو غذا های تند نمیخورم .
خندیدمو گفتم: دعوا بسته . یکم بخندیم بابا .مثل اینکه فردا قراره علی بره سوریه .
بفرمایید لازانیا میل کنین .
آرمان به شوخی گفت: علی سوغاتی یادت نره ها .
علی دستشو گذاشت روی چشماش گفت:ای به چشم .برادر خانم .
آرمان: فقط من سوغاتی بالا ۳۹۰هزار تومن میخوام .
ویدا:حالا اون ۹۰تومن واس چیه .
ارمان: گفتم یکم باکلاس بشه .
علی :😂😂😂
من: خب آقایون حالا که غذا پختین ظرف هارو هم بشورین .
آرمان :ای خدا علی همش تقصیر توعه 😩😩😩😩😩😩😩
علی: بلند شو اینقدر هم ناز نیار که خانما نازتو نمیکشن .
روبه ویدا گفتم :خودمون بیا بریم . اونجا بشینیم .
ویدا:بریم .
علی آرمان به طرف ظرف شوی منو ویدا هم به طرف مبل ها .
****
ویدا: ای عمه فداش بشه .پس پسره .
داداش امشب شام مهمون توعیم ها .فردا که میری نمیشه .
علی :چشم امشب شام مهمون من رستوران دشت بهشت .
آرمان:چه شود .
من: الان که معلوم شد بچه پسره بریم یه چند تا وسیله بخریم .
علی :من میخوام بیشتر وسایل پسرم صورتی باشن .😌
ویدا: داداش تب که نداری ،پسر آخه صورتی؟؟؟؟
علی:مگه چیه؟ کی گفته پسرا از رنگ صورتی خوششون نمیاد ؟
ادامه دارد ........🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─