. . ‌ ‌ ‌از تک‌تک‌ ثانیه‌های نفس‌کشیدنت در این جهان، شکوه تو جلوه‌گری می‌کند؛ ‌ ‌از محمّدِ هفت‌هشت‌ساله‌‌ی روزهای مغازه‌ی خیاطی پایین‌شهر تهران و شب‌های مدرسه‌ی شبانه که محجوب و صبور و پرتلاش، صاحب قربان‌صدقه‌های مادر می‌شد... ‌از محمّدِ نوجوانِ فهمیده‌تر از هم‌سن‌هاش، که چشمش به روی ظلم‌ها و تیرگی‌ها باز شده‌بود و پاش به راهِ آموختن و ایستادن و در نبرد بودن...؛ ‌تا محمّدِ تازه‌جوانِ روزهای ایستادن پای عقیده، شب‌های آخ‌نگفتن زیر شکنجه‌های ساواک، روزهای کوشش بی‌وقفه‌ی چاپخانه‌ی زیرزمینی برای چاپ اعلامیه، روزهای طراحی و اجرای عملیات‌های پیچیده‌ی ضربتی، روزهای پرماجرای انقلاب...؛ ‌تا محمّدِ جوانِ بهارِ انقلاب: مهربانِ قاطعِ پرمسئولیتِ بنیان‌‌گذار پایه‌های تازه...؛ ‌تا محمّدِ همچنان‌جوانِ حماسه‌های کردستان، گشودنِ تنگناهای دشوارِ پاوه و شکستن محاصره‌های سرپل‌ذهاب و گیلان‌غرب، همبازیِ خندانِ کودکانِ کوچه‌‌پس‌کوچه‌های سنندج، فرمانده‌ی فرماندهان نامدار آینده... ‌‌ به گوشه‌گوشه‌ی فراز و فرودهای زندگی‌ات می‌شود افتخار کرد؛ به مردی که ایستاد، صبوری کرد، آغوشش را باز نگه‌داشت، اعتماد کرد، همدل و همراه شد و قلب‌های مردم دلیر کُرد، به رویش گشوده‌شدند و ناجی‌بودنش را با لقب "مسیح کردستان" مهر تأیید زدند. ‌ شب‌زنده‌دارِ یاد پروردگار! رفیقِ بی‌ریای رزمنده‌ها! فرمانده! ! ‌‌ با همان مهربانیِ بی‌منّتت، به ما نابلدها هم یاد بده کمی، فقط کمی، شبیه تو از عمق جان خداوند را دوست داشته‌باشیم... ! ♾️ @binahayat_ir