در ادامه👆 ...اما این بار تفاوت داشت آخر وسط قهوه خانه آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند. صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دودودم قهوه خانه شروع به خواندن این اشعار کرد: لا إله إلا الله حقاً حقاً صدقاً صدقاً إِنَّ الدُّنْيا قَد غَرَّتْنا وَ اشْتَغَلَتْنَا وَ اسْتَهْوَتْنا يا بْنَ الدُّنْيا مَهْلاً مَهْلاً يا بْنَ الدُّنْيا دَقًّا دَقَّاً يا بْنَ الدُّنْيا جَمْعاً جَمْعاً تَفْنى الدُّنْيَا قَرْنَا قَرْنَاً ما مِنْ يَومَ يُمضى عَنَّا إلا أَوْهى ركناً مِنا قَدْ ضَيَّعْنا داراً تَبْقى وَ اسْتَوْطَنَا داراً تَفْنى لسنا ندرى ما فرطنا فيها إِلا لَوْ قَدْ مِتْنا اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمومنین علی را برایشان خواند. ترکیب ضرب آهنگ این شعر با نفس الهی او اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت، ققنوس توبه از خاکستر جانهایشان سربرآورد و زیرو رویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ما هم بیرون آمدیم اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمر و طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولی الهی با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام چنگال ،تقدیر، مردمان غافل بهره‌مند از خورشید را به کام تاریکی فراق می‌کشاند. برگرفته از: 🌌 کتاب کهکشان نیستی داستانی براساس زندگی آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی(رحمةالله علیه) ✍️ محمد هادی اصفهانی 🪞@aynehdaran | آینه‌داران