#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه5⃣2⃣
خب دیگه کم کم باید از سرزمین عشق جدا می شدیم😔
باید از حرم آقا دور و دورتر می شدیم
از محل اسکانمون حرکت کردیم برای رفتن به مرز
به هر سختی و مکافاتی بود رسیدیم مرز
😊
مثلا ما طرفای صبح که حرکت کردیم شب رسیدیم مرز😐
با چه سختیی
بچه هامون این مدت تقریبا یا اینترنت نداشتن یا اگرم داشتن خیلی محدود بود😁
آقا رسیدن به مرز ایران همانا
و پرواز کردن بچه ها از درون اتوبوس به دلیل برگشتن اینترنت همانا😂
چقدر خوشحال شدیم که دوباره به یار دیرینمون رسیدیم😑
و بعله دیدیم از طرف مشترک مورد نظر پیامک هایی رسیده که کجایین و نگران شدم و....
اول یادمه با خواهرم صحبت کردم و بهشون گفتم نزدیک مرز ایرانیم
و بعدشم دیگه دیگه🙈رفتیم باز سراغ پیامک دادن به اوشون
اونجا بود که درباره شرایطش واسه ازدواج صحبت کرد
و شرط پشت شرط
که آره من بچه نمیخوام
من تا بعد کنکور نمیخوام ازدواج کنم
من فلان و فلان
منم دیدم شرط اولش واقعا پذیرشش سخته🙈ولی خب گفتم حالا فعلا قبول کنم شاید بعدا راضی شد
شرط دومشم ک گفتم باشه فعلا درستونو بخونین مشکلی نیست بعدش میایم
و شرایط دیگه که تقریبا داشت پا گذاشته میشد روی علایقم یا بهتر بگم روی شخصیتم دیگه خیلی کوتاه نیومدم
گفتم این درست نیست که شما هعی شرط بذارین و منم قبول کنم مثل اینکه منم شرایط دارم
اونم خندید😁
سوار اتوبوس شدیم و همچنان بحث شیرین ازدواج بود
هوا هم تاریک شده بود
و دوباره باید حدود دو روز توی همین اتوبوس می بودیم
بچه ها راستی یک چیزی بگم😐
انصافا وقتی برگشتم ایران
میخواستم خاک ایران رو ببوسم
یعنی واقعا خاک این سرزمین بخاطر خون پاک شهدا چقدر لذت بخش و آرامش دهنده س
جدی میگم نمیدونین وقتی برگشتم ایران چه حس نزدیکی و آرامشی گرفتم
😍❤️
بله آقا دیگه شروع کردیم درباره شرایط ازدواج و از خودمون گفتن
یک مقدار که صحبت کردیم دیگه کم کم باید می خوابیدیم
خوابمونم توی اتوبوس که بهتون گفتم چطوری بود😁
یک عده کف اتوبوس می خوابیدن
یک عده روی دوتا صندلی
یکی بین صندلیا😁
میدیدی سرش نیست اما پاهاش وسط اتوبوسه😝
یکی با شلوار گشاد خواب بود خلاصه اوضاعی بود
ماشاءالله اتوبوس از نظم در افراد و لباس بیداد می کرد😶
شبو خوابیدیم روز و شب و ساعت ها می گذشت و لحظه به لحظه به
به خورشید نزدیک تر می شدیم
خورشید اهل زمین و آسمان و تموم عوالم هستی
🌹امام رضا (ع)🌹
نزدیکای مشهد که بودیم یک حرفایی زدم که دیدم نه خودشم انگار از خداشه
راستی بچه ها چون داستان طولانی شده دوتا چیزو یادتون نره👇
یکی اگر یادتون باشه که بهش گفته بودم شما اگر واقعا جوابتون منفیه پس چرا بهونه تراشی میکنین یکبار بهونه حجابو آورد یکبار موسیقی که گفت نه من بهونه نیاوردم
یکبارم یادتون باشه بهش گفتم شما با پسر در ارتباطی و گفت نخیر شما تهمت زدی و رفت به مامانش گفت
✅
خلاصه بهش پیشنهاد دادم قرارحضوری بذاریم
و حضورا صحبت کنیم
البته بهش گفتم مادرتون باید در جریان باشن و بهشون بگین که اونم گفت قبل اینکه شما بگین من بهشون گفته بودم😐
اتوبوس رسید به پارکینگ شماره 3حرم مطهر امام رضا (ع)
چون از حرم امام رضا رفته بودیم برگشتمونم همین جا شد
😍❤️
و بعدش رفتم به طرف خونه با کلی هیجان که ایندفه در حالی میخوام ملاقاتش کنم که قراره هردومون بر ازدواج هست و دیگه هر دو بهم علاقه داریم
هرچند اعتراف میکنم قرار گذاشتنم درست نبود ولی بازم ادامه داستان چیزایی هست که باید بگم😊
#مهدی_باقریان
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
sapp.ir/azgonahtatobeh