از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند   این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند   این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند   اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند   این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند   ابن ِربیع ِ پست چه آورده بر سرت؟ شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند   بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند   تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند   زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند 🖋صالحی