من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم @hosenih من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود اما از آن پیری که می‌زد با عصا بدجور دلگیرم از آن که پیش چشم بچه ها می‌برد با لبخند به روی نیزه ها رأس تو را بدجور دلگیرم سرم را می‌شکست ای کاش اما حرمتم را نه من از این زجر بی شرم و حیا بدجور دلگیرم @hosenih درون تشت بودی و به روی تخت می خندید من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e