دیدند که یتیمم و بی آشنا زدند از کربلا به کوفه و شام بلا زدند @hosenih تا دینشان ادا شود و نذرشان قبول بابا مرا برای رضای خدا زدند از هر کجا که قافله ی غم عبور کرد ما را به اسم خارجی آنجا صدا زدند بر پیکر تو نیزه و شمشیر و سنگ خورد ما را به تیغ زخم زبان ، ناسزا زدند با او نگفته ام تو هم اصلا به او نگو دور از نگاه عمه مرا بارها زدند از دست «زجر» ، زجر فراوان کشیده ام دستور می رسید از او هرکجا زدند سنگین شده است گوش من و درد می کند از بس میان راه مرا بی هوا زدند در قلبشان نبود مگر کینه از علی تنها به جرم فاطمه بودن مرا زدند @hosenih مثل تو راضی ام به رضای خدا پدر یکبار هم گلایه نکردم چرا زدند شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e