چون جام زهر... غریبانه سر کشید فریاد زد خدا و... عبا را به سر کشید پنجاه و چند ساله ی موسی به کوچه ها پنجاه و چند مرتبه آه از جگر کشید با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید ناله برای کشته ی دیوار و در کشید او بود و خاک حجره و یک ناله ی ضعیف آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود وقت سحر به جانب دادار پر کشید در انتظار آمدن میوه ی دلش... پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید سینه زنان، دریده گریبان، پسر رسید دستی به روی ماه کبود پدر کشید ** آه از دمی که زینب کبرای غم نصیب « آمد تن امام زمان را به بر کشید» با دست زخم خورده ی خود دختر علی تیر شکسته از تن مولا به در کشید گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها آمد ز پای ساقه ی یاسش تبر کشید از خاک زیر حنجر خونین دلبرش با نیّت شفا روی چشمان تر کشید شاعر: