آن‌سوی محمل، سر عبّاس بود روبه‌رو با رأس «خیرالنّاس» بود یک طرف بر نی، سر طفل رباب بر سر نی داشت، ذکر آب‌آب ماه لیلا، جلوه‌گر بر نوک نی گه به عمّه، گه به خواهر، چشم وی بس که بر آل علی، بیداد رفت داستان کربلا از یاد رفت خصم بدآیین به جای احترام کرد اعلان بر یهودی‌های شام کاین اسیران، عترت پیغمبرند وین زنان از خاندان حیدرند این سر فرزند پاک حیدر است روز، روز انتقام خیبر است طبق فرمان امیر شهر شام جمله آزادید بهر انتقام این سخن تا بر یهود، اعلام شد شامِ ویران، شام‌تر از شام شد جملگی آل پیمبر را زدند دختران نازپرور را زدند خنده‌های فتح بر لب می‌زدند زخم‌ها بر قلب زینب می‌زدند پیر زالی دید در شام خراب بر فراز نیزه، قرص آفتاب آفتابی نه، سری در ابر خون لب، کبود امّا رخ او، لاله‌گون بر لبش، ذکر خدا جاری مدام سنگ‌ها از بام گویندش سلام از یکی پرسید: این سر زآن کیست؟ گفت: این رأس حسین بن علی است این بُوَد مهر سپهر عالمین نجل احمد، یوسف زهرا، حسین وای من! ای وای من! ای وای من! کاش! می‌مردم نمی‌گفتم سخن آن جنایت‌پیشه با خشم تمام زد بر آن سر، سنگی از بالای بام آن سر، آن آیینه‌ی «حقّ‌الیقین» اوفتاد از نیزه بر روی زمین ریخت زین غم بر سر خورشید،‌ خاک گشت قلب آسمان‌ها، چاک‌چاک