صحبت از نار است هر جا صحبت از دلدار نیست
جای ما هم نیست آنجایی که جای یار نیست
گاه بین محفل رندان تظاهر لازم است
آنکه ساکت می نشیند گوشه ای انگار نیست
وصل یا هجران چه بی قیمت شده ، نفرین به من
شمع بیدار است پروانه ولی بیدار نیست
نور شمع نیمه جان را دیدم و آموختم
سوختن را هر کسی آموخت شامش تار نیست
شب به شب یک گوشه حسن عاشقانش را ببین
دیدن عشاق کمتر از وصال یار نیست
کنج عزلت را بگیر و حسن خود را رو مکن
چاه کنعان هر چه باشد بدتر از بازار نیست
زیر چتر این و آن رفتم ولی دریافتم
سایه ی بی منتی جز سایه ی دیوار نیست
راهزن گاهی منیّت دزد گاهی منت است
آه دزدی دزدتر از آفت انبار نیست
کوله باری دارم اما وای بر من ، وای … اگر
منزل آخر ببینم کوله هست و بار نیست
دل شبیه شیشه باید با تلنگر بشکند
جنسش از سنگ است ظرفی که ترک بردار نیست
جرم خود را طفل پشت گریه پنهان می کند
آنکه کارش گریه و زاری ست ، کارش زار نیست
گریه ما را تا مقام بی نیازی می برد
چشمه هر کس می زند محتاج آب انبار نیست
چند وقتی می شود که نان ما آجر شده
کار ما گریه ست اما گریه ای در کار نیست
سفره ی این خانواده سفره ی همسایه هاست
سنت این قوم جز الجار ثم الدار نیست
یا بیاید رحمت بسیار خود را کم کند
یا ببخشاید گناه ما اگر بسیار نیست
#مناجات_با_خدا
#علی_اکبر_لطیفیان