خیره‌ام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر آمدم مانند حُر برخیز راهم را بگیر میرَوم مانندِّ جُون اینبار راهم را نگیر اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش هِق هِقم را گریه‌هایم را سلاحم را نگیر من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم بِرکه‌ای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا می‌شوم هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریه‌ام آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر حسن لطفی @rozeh_1