تلخیِ ایّام را دیدم که می سوزم خدا گل ز باغِ غصّه ها چیدم که می سوزم خدا نیمه شب بردند از محراب تا بزمِ شراب از چنین اوضاع رنجیدم که می سوزم خدا تا تعارف کرد از می! از خجالت سوختم در خودم بدجور لرزیدم که می سوزم خدا گیر کردم در میانِ می پرستان یک تنه.. اشک ها از دیده پاشیدم که می سوزم خدا خاطراتی زنده شد در ذهنم از بزمِ یزید زیرِ این افکار پوسیدم که می سوزم خدا پیشِ چشمِ عمّه ام با چوب می زد بی حیا سالها از دیده باریدم که می سوزم خدا در کَفَش جامِ شراب و پیشِ رویش یک سری تلخیِ ایّام را دیدم که می سوزم خدا محسن راحت حق @rozeh_1