شبی در خواب جوان زیبا و خوش رویی را دیدم .شادابی سیما و گرمای نگـاهش برای لحظاتی مرا مجذوب خود کرد. از او سؤال کردم شما چه کسی هستيد؟ گفت: «اسم من عباس دانشگر است.» در فاصله چند متری ما، فرشی باگلهای رنگارنگ پهن بود و فضا آکنده از شمیم عطری دل انگیز . تعدادی از شهدا روی آن فرش ایستاده بودند عباس گفت: به مادرم بگویید زیاد نگران من ،نباشد جای من بسیار خوب است. من پروانه وار و آزاد پَر کشیده ام. از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست، تشکر کنید؛ زیرا به نیت من زیاد قرآن می خواند. صبح از خواب بیدار شدم. به کلاس قرآن رفتم و خوابم را برای معلم قرآنم خانم عبدوس تعریف کردم. اشک در چشمانش حلقه زد گفت: عباس را مثل فرزندم دوست می داشتم. از وقتی خبر شهادتش را شنیده ام در تمام مجالسی که شرکت میکنم به یاد او قرآن میخوانم و صلوات میفرستم. 📕 تأثیر نگاه شهید صفحات ۹۴ و ۹۵ ✍ راوی: یکی از شاگردان خانم عبدوس 🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تا روز قیامت صلواتی هدیه بفرمائید. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌ فَرَجَهُمْ