تری برای چی باید بشینه تا تو رو ببینه!؟ مکثی کردم الهه گفت:غلط نکنم خواستگاره نگاهی به الهه انداختم و زیر لب گفتم:تو این اوضاع فقط همینو کم داشتم دوتا لیوان شربت سکنجبین درست کردم الهه وایساده بود و منو نگاه میکرد... 70 بهش گفتم: بیا شربتا رو تو ببر الهه گفت:مگه اومدن خواستگاری من که من ببرم خودت ببر شایدم آدمای بدی نباشند به این فکر کن مهلت خونه که تموم بشه برای تویی که حاضر نیستی بری همدان ازدواج شاید خیلی راه حل خوبی باشه نفس عمیقی کشیدم و بدون اینکه در جواب الهه حرفی بزنم سینی شربت رو برداشتمو رفتم تو حیاط مادرم و اون زن داشتند حرف میزدند متوجه منکه شدند حرفشون رو قطع کردند و اون زن سمت من برگشت و گفت: ماشاالله پروانه جون چه چشم و ابروی قشنگی هم داره،،، مادرم لبخندی زد و گفت: سلامت باشید شربت رو که تعارف میکردم اون زن دقیق منو برانداز میکرد جوری که دست و پام رو گم کرده بودم سینی رو گذاشتم و برگشتم داخل الهه تو هال وایساده بود گفتم:انگار حدست درسته حالا باید چیکار کنم الهه گفت:هیچی صبر