#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
معاويه بعد از جريان حكميت (در صفين ، و تمام شدن كار به نفع معاويه ) به همنشينان گفت : چگونه مى توانيم عاقبت كارمان را بدانيم ؟
گفتند: راهى براى آن نمى دانيم .
گفت : پس من علم آن را از على (ع ) استخراج مى كنم ، چون كه او سخن باطل نمى گويد، و سه نفر از معتمدانش را خواست و گفت : تا يك منزلى كوفه برويد، و آن جا با هم توطئه و قرارداد كنيد كه در كوفه خبر مرگ مرا منتشر كنيد، و بايد سخن تان درباره شب و روز و وقت مرگ ، و جاى قبر، و كسى كه بر جنازه من نماز خوانده و ساير خصوصيات متفق باشد، تا در چيزى باهم مختلف نشويد، آن گاه اول يكى وارد شود و خبر مرگ مرا بدهد، و بعد دومى وارد شود و همان طور نقل كند، و سپس سومى و باز مثل آنها خبر دهد، و ببينيد على (ع ) چه مى گويد؟ سپس طبق دستور رفتند و يكى از آنها چاشتگاه با رنگ متغير سواره وارد شد، مردم گفتند: از كجا مى آيى ؟
گفت : از شام .
گفتند: چه خبر دارى ؟
گفت : معاويه مرد، خدمت على (ع ) آمدند و گفتند: شتر سوارى از شام آمده از مرگ معاويه خبر مى دهد، حضرت اعتنايى نكرد، آن گاه فردا صبح ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: چه خبر؟
گفت : معاويه مرد و همان طور كه رفيقش خبر داده بود خبر داد، و باز نزد على (ع ) آمدند و گفتند: شترسوارى از مرگ معاويه خبر مى دهد همان طور كه رفيقش خبر داد، بدون اختلاف ، على (ع ) باز اظهارى نكرد، و روز سوم ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: پشت سر چه دارى ؟ (يعنى شام چه خبر بود؟) گفت : معاويه مرد، و از آنچه مشاهده كرده پرسيدند، و با گفتار آن دو نفر مخالف درنيامد، و نزد على (ع ) آمده گفتند: يا اميرالمؤ منين ! خبرصحيح است ، اين شتر سوار سوم است و مثل آن دو نفر خبر داد، و چون زياد دنبال كردند فرمود: هرگز چنين نمى شود، تا اينكه اين از اين رنگين شود، يعنى محاسن مباركش از سر مقدسش ، و پسر آن زنى كه جگرها را مى جويد (يعنى هند كه جگر حمزه را جويد) با خلافت بازى كند، و اين خبر را براى معاويه بردند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سويد بن غفله گفت : مردى حضور اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شده عرض كرد: از وادى القرى گذشتم و ديدم خالد بن عرفطه در گذشته اينك براى آمرزش گناهان او براى وى استغفار كن .
على (ع ) فرمود: از اين سخن دست بردار زيرا او نمرده و نخواهد مرد مگر هنگامى كه پيش آهنگ لشكر گمراهى شود كه پرچم دار آن ، حبيب بن جماز باشد، مردى از پايين منبر عرضه داشت سوگند به خدا من شيعه و دوست تواءم ، على (ع ) پرسيد: تو كيستى ؟
گفت : من حبيب بن جمازم .
على (ع ) فرمود: اى پسر جماز از چنان پرچمى خوددارى كن با اين كه مى دانم آن را به دوش خواهى كشيد و از باب الفيل وارد خواهى شد.
پس از آن كه على و حسن عليهماالسلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت امامت به به امام حسين (ع ) رسيد و پيشامد كربلاى او اتفاق افتاد ابن زياد، عمر بن سعد را رياست لشكر داد و خالد نامبرده را پيش آهنگ و حبيب را پرچم دار آن قرار داد. او با همان پرچم از باب الفيل وارد مسجد كوفه شد و اين قضيه از جمله اخبارى است كه دانشمندان و ناقلين آثار به صحت پذيرفته اند و در ميان كوفى ها مشهور و مخالفى ندارد و از معجزات است .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽