#قسمت_نود_شش
از اون روز زندگیمون کلا تغییر کرد .. تمام کارهای خونه رو صنم به کمک سلطانعلی انجام میدادند.. نگهداری گلچهره هم تماما به عهده ی صنم بود..
غذاشون رو تا پشت در میبردیم ..
مرضیه از پشت پنجره ،گلچهره رو تماشا میکرد ..
میدونستم مرضیه چقدر به گلچهره وابسته است و این دوری عذابش میده ولی چاره ای نبود ..
مرضیه هر وقت صدای پایی میشنید روبندش رو ،روی صورتش می انداخت ..
روزها با همین شرایط گذشت و کم کم حال هر دوشون بهتر میشد .. زخمها خشک شدند ولی جای همشون توی صورت مادر مونده بود .. فرم لب و بینی و چشمها کاملا تغییر کرده بود.. قیافه ی مادر به قدری وحشتناک شده بود که خداروشکر میکردم کور شده و خودش رو نمیتونه ببینه ....
طبیب برای بار آخر معاینشون کرد و گفت که خطر رفع شده و برای معاشرت مشکلی نیست ..
با این حال مرضیه میترسید و گلچهره رو بغل نمیکرد..
گلچهره هم تو این مدت خیلی به صنم وابسته شده بود و چون مرضیه روبند داشت نمیشناخت و به سمتش نمیرفت..
از این وضع خیلی ناراحت بودم .. بارها به مرضیه میگفتم روبندت رو در بیار تا بچه کم کم عادت کنه ولی قبول نمیکرد ..
اون روز جمعه بود و مرضیه تو اتاقش ..
صدای آواز سوزناکی که زمزمه میکرد رو شنیدم ..
آروم قدم برداشتم تا آوازش رو قطع نکنه.. از کنار در نگاه کردم .. سرش رو گذاشته بود روی زانوهاش...
پاورچین پاورچین نزدیکش شدم و نرسیده بهش گفتم نمیدونستم صدات اینقدر قشنگه ....
تند سرش رو بلند کرد و به طرف روبندش که کنارش بود چنگ انداخت و روی سرش انداخت...
با ناراحتی گفت چرا...چرا بدون اجازه وارد اتاقم شدی؟
بدنم سست شده بود و نه توان حرف زدن داشتم نه حرکت..
مگه دکتر نگفته بود مرضیه خفیف تر گرفته پس...
از اون صورت زیبا جز دوتا چشم رنگی ، چیزی باقی نمانده بود ..
سعی کردم به خودم مسلط باشم .. همونجا نشستم و گفتم چرا خودت رو عذاب میدی؟ چیزی نشده که .. بخاطر چند تا جای زخم خودت رو حبس کردی ..
مرضیه باز سرش رو گذاشت روی زانوهاش و نالید یوسف برو..تنهام بزار..
کمی بهش نزدیک شدم و گفتم ولی گلچهره به تو نیاز داره..
خودش رو عقبتر کشید و با بغض گفت میگم برو یوسف...
نخواستم بیشتر اذیت بشه ..از اتاقش بیرون رفتم ..
تا چند ساعت نمیتونستم حرفی بزنم ..از فکر مرضیه بیرون نمیومدم ..
مرضیه اون شب سر سفره نیومد..
غذاش رو پشت در اتاقش بردم .. چند بار صداش کردم جواب نداد.. سرم رو نزدیک در بردم و گفتم مرضیه غذات اینجاست..حتما بخور .. گشنه نمونی ..
بازهم جوابی نداد...
برگشتم تا راحت باشه ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{
@azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••