#حرف_اعضا ❤️🍃
سلام در مورد اون خانمی ک با شوهرشون خوب بودن و بعد از یه مدت که بچه دار شدن شوهرشون ۳۶۰درجه تغییر کرده و میگه کاش بچه دار نمیشدیم دقیقا دقیقادقیقا من هم بعد از بدنیا اومدن فرزندم مشکل شما رو داشتم تا ۶سالگی بچه ام هم درگیر این مسئه بودم و زندگیمون دیگه گرمای قبل رو نداشت ولی من خیلی تحقیق کردم و فکر کردم و دنبال علت بودم که چرا اینجوری میکنه متوجه شدم شوهر من یه حس حسادت به بچمون داره و من دیگه توجه قبلو به شوهرم نداشتم وقتی من بچه رو بغل میکردم میگفت تو یه بچه بدرد نخور بار میاری بلد نیستی بچه تربیت کنی حتی وقتی پسرم برای پدرش نقاشی میکشید مسخره اش میکرد که چی کشیدی و بچه گریه میفتاد ولی من یه کاری کردم: قبل ازینکه شوهرم بیاد خونه یه کم غذا میدادم به پسرم که بخوره ولی یکم دیگه جا داشته باشه میگفتم بقیش رو وقتی بابا اومد بخور و وقتی شوهرم میومد سفره پهن میکردم و میگفتم پسرمون منتظر مونده تا دور هم شام بخوریم وقتی پسرم خوراکی میخرید میگفتم نخور تا شب با بابا بخوریم و شب به شوهرم میگفتم پسرمون خوراکی هاش رو نخورد تا شما بیای با هم بخوریم و یاد دادم پسرم میگفت بهش وقتی کنار بابا چیزی میخورم خوشمزه تر هست وقتی شوهرم از سر کار میومد بچم میرفت جلوش و بهش خوش آمد میگفت و بهش سلام میکرد و دسشو میبوسید میگفت خسته نباشی بابا جون ممنون که برای ما زحمت میکشی
یعنی خانم عزیزمن هم تا ۶سالگی خیلی اذیت شدم تا اینکه کم کم به پسرم یاد دادم که چطور با این کارهاش حساسیت پدرش کم بشه شوهر من جوری بود که اصلا و ابدا موافق نبود که یه بچه دیگه بیاریم و بشدت مخالفت میکرد و میگفت همین یکی بسه
یه چیز دیگم بگم وقتی شوهرم دید که پسرمون خیلی از رفتارهاش شبیه بچگی های خودش هست و مثل خودش رفتار میکنه و اطرافیان بهش میگن پسرت عین خودته خیلییی بهتر شده و میگه عین خودمه
یه کاری هم که خودم کردم این بود که همیشه به شوهرم میگم اولویت من تویی و من تورو از همه بیشتر دوست دارم حتی از بچه مون هم بیشتر دوستت دارم چون اگه تو نبودی پسرمونم نبود
لب بود که خنده اومد خلاصه بهش میفهمونم که اون اولویت اولمه نه بچم
شما هم عزیز دلم کاری کن که کارهایی رو که شوهرت دوست داره رو پسرت انجام بده تا به مرور خوب بشه انشاالله
🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱
عرض سلام و ادب خدمت مدیر گروه عزیز و همه ی دوستان همراه و دلسوز...نمیدونم پیام من منتشر میشه یا نه ولی میخوام هر جور شده انتقاد و نظر خودم رو بگم..تمام داستان نازنین رو فقط به این امید خوندم که فکر میکردم الان که داره تعریف میکنه بالغ شده یا ازدواج کرده و میخواد بگه که چقدر کارا و رفتاراش زشت و بچه گانه بوده..از مدير عزیز تعجب میکنم که این داستان سخیف و بی محتوا رو منشر کردن چون من همیشه داستان ها رو دنبال میکنم و چیزهای زیادی از این داستان های واقعی یادگرفتم...و چند جمله هم با نازنین خانم...عزیز دل حالت خوبه؟ چرا احساس بدبختی میکنه؟ چون داییت مرده؟ خوب کی زنده در خونه خدا رفته؟ اونم سرنوشتش این بوده دیگه ...واقعا پیش خودت فکر نمیکنی که خیلی داری بچه بازی در میاری؟ میدونم الان با خوندن حرفای من ناراحت میشی ولی اشکال نداره حرفامو یادت باشه هر وقت ۳۵ سالت شد به یادت بیار و بگو ای داد بیداد چه خل و چل بازی هایی که در نیاوردم از خودم😂 مثلا میگی من تنها و بیکسم به خدا من نه خواهر نه برادر نه دوست هیچ کس هیچ موقع در دوران زندگیم نداشتم...پدرم آنقدر سخت گیر و تند خو بود حتی جرات فکر کردن به آزادی های شما رو هم نداشتم...شما این جور که نوشتی چندین شب تا حالا با به قول خودت عشقت بودی بعد دیگه این چس ناله های تنهایی و بی کسی چیه؟ بعد گفتی خیانت پدرت رو فهمیدی و باز ناله کردی...ناله ندارم گلم مگه تو با امانت خدا چی کار کردی؟ مگه با جسمت چی کار کردی؟ مگه با امکانات خانوادت چی کار کردی؟با زیباییت؟با استعدادت ای کاش من فقط استعداد نوشتن و داستان نویسی تورو داشتم.آنقدر قشنگ نوشته بودی داستانت رو تا آخر دنبال کردم و هی فکر کردم آخرش خوب میشه.. قدر دان بودی؟ نه گلم تو هم به خدای خودت خیانت کردی پس از خیانت پدرت ناله نکن که اصلا بهت نماید...بعد در مورد دوستات یعنی غیر از این که مواظب تو باشن که خودکشی نکنی هیچ کار دیگه ای ندارن؟ خوب آدم به این ضعیفی رو میخوان چی کار؟ بعد این عشق شما در این عصر ارتباطات نمیتونه یه گوشی بخره که هی آویزون این و اون نباشه؟بعد به قول خودت مادر عشقت که میدونه تو این قدر ضعیف نفسی که فرت و فرت خودکشی میکنی چرا تورو برای پسرش انتخاب کرده و با تو گرم گرفته؟ من احساس میکنم پسره حتما یه مشکلی داره که مادرش میخواد اون رو با دلبستگی پسرش به تو رفع کنه چون من خودم یه مادرم دوتا پسر دارم هرگز هرگز اجازه نمیدم پسرم با دختری با موقعیت شما که بسیار ضعیف نفس و سرشار از احساس های وابستگی و تجربه خودکشی ازدواج