#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سيد رضى منقول است كه در كتاب مناقب الفاخره از عمار ياسر روايت نموده است كه : من و اميرالمؤ منين (ع ) در مسجد جامع كوفه بوديم و شخص ديگرى نبود در آن جا ناگاه ديدم اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمايد: تصديق كن او را تصديق كن او را.
پس متوجه شدم به طرف راست و چپ ، احدى را نديدم تعجب كردم .
آنگاه على (ع ) فرمود: اى عمار با خود مى گويى كه على با چه كس تكلم مى كند؟
عرض كردم : بلى مطلب اين است .
آنگاه فرمود: سرت را بلند كن چون سر خود را بلند كردم مشاهده كردم دو عدد كبوتر با هم حرف مى زنند فرمود: اى عمار مى دانى چه مى گويند؟ عرض كردم : نه يا اميرالمؤ منين .
فرمود: آن كبوتر ماده به كبوتر مى گويد: آيا زن ديگرى اختيار نموده اى و مرا ترك گفته اى ؟ آن كبوتر نر قسم مى خورد كه چنين كارى نكرده ام .
پس آن پرنده ماده مى گويد: من تو را تصديق نمى كنم . پس كبوتر نر گفت : قسم به حق اين شخص كه در مقابل ماست من زن ديگرى نگرفتم . خواست آن ماده او را تكذيب كند، گفتم : تصديق كن او را، تصديق كن او را.
عمار گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين من نمى دانستم كه احدى غيراز سليمان بن داود زبان منطق پرندگان را بداند. آن جناب فرمود: اى عمار البته سليمان بن داود سؤ ال كرد خدا را به احترام ما اهل بيت تا اين كه دانست منطق طير را و در روايت ديگر حضرت صادق (ع ) فرمود: كه على (ع ) فرموده است : ما مى دانيم زبان حيوانات را هم چنان كه مى دانست سليمان بن داود و ما نيز نطق هر جنبنده در آب يا خشكى را مى دانيم .
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سيد مرتضى اعلى الله مقامه نقل است كه عمار ياسر گفت : در حضور اميرالمؤ منين على (ع ) بودم ناگاه صدايى برخاست پس فرمود: اى عمار ذوالفقار مرا بياور.
سپس فرمود: بيرون برو و اين مرد را از ظلم كردن به زنش بازدار. عمار گفت : از مسجد خارج شدم ناگهان ديدم يك زن و يك مرد زمام زمام شترى را گرفته اند زن مى گويد: مال من است .
عمار گفت : به آن مرد گفتم حضرت امير(ع ) مى فرمايد در حق اين زن ظلم مكن .
جواب داد على (ع ) مشغول به شغل خود باشد و دستش را از خون مسلمانهايى كه در بصره كشته است بشويد.
عمار رضى الله عنه گفت : برگشتم تا اين كه به مولاى خود خبر دهم وقتى داخل مسجد شدم ديدم آن حضرت را كه مى آيد و آثار غضب در صورتش ظاهر است ، به آن مرد فرمود: واى بر تو، شتر اين زن را بده .
جواب داد: اين شتر مال من است .
امير(ع ) فرمود: دروغ مى گويى .
گفت : چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر از آن زن است ؟
على (ع ) فرمود: شاهدى شهادت بدهد كه احدى از اهل كوفه تكذيب آن ننمايد.
پس على (ع ) فرمود: اى شتر صاحب تو كيست ؟
آنگاه شتر به زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين و يا سيد الوصيين من از آن اين زن هستم .
و در بعضى از روايات آمده است كه گفت : نوزده سال است كه من از آن اين زن هستم .
پس به آن زن فرمود: بگير شتر خود را آنگاه على (ع ) پيش آمد و آن شخص را ذوالفقار به دو نيم كرد.(چون حكم ناصبى قتل است ).