شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 ادامه . سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي ؟ من كه چيزي ندار
🌱 . من هم منتظر وعده شدم . سيد تقي كه ناقل جريان است مي گويد: يـك روز ديـدم شـيخ حسن در نهايت مسرت و خوشحالي از حرم حضرت رضا(ع ) به طرف منزل برمي گشت . سؤال كردم : آقا شيخ حسن ! امروز شما را خيلي مسرور مي بينم ؟ گفت : من همين يك هفته بيشتر ميهمان شما نيستم هر طور كه مي توانيد مهمان نوازي كنيد. شـبـهـاي ايـن هـفته به كلي خواب نداش ت مگر روزها كه خواب قيلوله مي رفت ومضطرب بيدار مي شد پيوسته در حرم مطهر حضرت رضا (ع ) و در منزل مشغول دعا خواندن بود. تا روز پنج شنبه هـمـان هـفته كه حنا گرفت و پاكيزه ترين لباسهاي خودرا برداشته و به حمام رفت خود را كاملا شستشو داده و محاسن و دست و پا راخضاب نمود و خيلي دير از حمام بيرون آمد. آن روز و شـب را غـذا نـخـورد چون در اين هفته كلا روزه بود. بعد از خارج شدن ازحمام به حرم حضرت رضا (ع ) مشرف شد و نزديك دو ساعت و نيم از شب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد و به طرف منزل روانه گرديد و به من فرمود: تمام اهل بيت و بچه ها را جمع كن . همه را حاضر نمودم قدري با آنها صحبت كرده و مزاح نمود و فرمود: مرا حلال كنيدصحبت من با شـمـا هـمـين است ديگر مرا نخواهيد ديد و اينك با شما خداحافظي مي كنم . بچه ها و اهل بيت را مرخص نمود و فرمود: همگي را به خدا مي سپارم . تـمامي بچه ها از اتاق بيرون رفتند بعد به من فرمود: سيد تقي شما امشب مرا تنهانگذاريد ساعتي استراحت كنيد، اما به شرط اين كه زودتر برخيزيد. بنده (سيد تقي ) كه خوابم نبرد و ايشان دائما مشغول دعا خواندن بودند. چـون خـوابم نبرد برخاستم و گفتم : شما چرا استراحت نمي كنيد اين قدر خيالات نداشته باشيد شما كه حالي نداريد، اقلا قدري استراحت كنيد. بـه صورت من تبسمي كرد و فرمود: نزديك است كه استراحت كنم و اگر چه من وصيت كرده ام بـاز هـم وصـيـت مي كنم اشهد ان لااله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه (ص ) و اشهد ان عليا و اولاده الـمـعصومين حجج اللّه . بدان كه مرگ حق است و سؤال نكيرين حق و ان اللّه يبعث من في الـقـبـور (خداي تعالي هر آن كه را در قبرهاباشد زنده مي كند و بر مي انگيزاند). و عقيده دارم كه مـعـاد حـق اسـت و صراط و ميزان حق است . و اما بعد قرض ندارم حتي يك درهم و يك ركعت از نمازهاي واجب من در هيچ حالي قضا نشده و يك روز روزه ام را قضا نكرده ام و يك درهم ازمظالم بـنـدگـان خدا به گردن من نيست و چيزي براي شما باقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه در جيب جليقه من است آن هم براي غسال و حق دفن من است و براي مختصرمجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد و همه شما را به خدا مي سپارم والسلام . وديگر از حالا به بعد با من صحبت نكنيد و آنـچـه در كـفـنـم هست با من دفن كنيد وورقه اي را كه از سيد گرفته ام در كفن من بگذاريد والسلام علي من اتبع الهدي . پـس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هر شب نماز شب را خواند بعد ازنماز شب ، روي سجاده اي كه داشت نشست و گويا منتظر مرگ بود. يـك مـرتـبه ديدم از جا بلند شد و در نهايت خضوع و خشوع كسي را تعارف كرد وشمردم سيزده مـرتـبـه بـلند شد و در نهايت ادب تعارف كرد و يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود را به سمت در اتاق پرتاب كرد و از دل نعره زد كه يا مولاي ياصاحب الزمان و صورت خود را چند دقيقه بر عتبه در گذاشت . مـن بلند شدم و زير بغل او را گرفتم در حالي كه او گريه مي كرد بعد گفتم : شما را چه مي شود اين چه حالي است كه داريد؟ گفت : اسكت . (ساكت باش ) و به عربي فرمود: چهارده نور مبارك همگي اين جاتشريف دارند. من با خود گفتم : از بس عاشق چهارده معصوم (ع ) است اين طور به نظرش مي آيدفكر نمي كردم كـه ايـن حـال سـكرات باشد و آنها تشريف داشته باشند چون حالش خوب بود و هيچ گونه درد و مرضي نداشت و هر چه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود. فاصله اي نشد كه ديدم تبسمي نمود و از جا حركت كرد و سه مرتبه گفت : خوش آمديد اي قابض الارواح و آن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد در حالتي كه دستهايش را بر سينه گذاشته بـود و عـرض كـرد: السلام عليك يا رسول اللّه اجازه مي فرماييد و بعد عرض كرد: السلام عليك يا امـيرالمؤمنين اجازه مي فرماييد و همين طور تمام چهارده نور مطهر را سلام عرض نمود و اجازه طلبيد و عرض كرد: دستم به دامنتان . آن وقـت رو بـه قـبله خوابيد و سه مرتبه عرض كرد: يا اللّه به اين چهارده نور مقدس . بعد ملافه را روي صـورت خـود كشيد و دستها را پهلويش گذاشت . چون ملافه را كنارزدم ديدم از دنيا رفته است . بچه ها را براي نماز صبح بيدار كرده و گريه مي كردم كه ازگريه من مطلب را فهميدند. صـبح جنازه ايشان را با تشييع كنندگان زيادي برداشته و در غسالخانه قتلگاه غسل داديم و بدن مطهرش را شب در دارالسعاده حضرت رضا (ع ) دفن كرديم . رحمة اللّه عليه كمال الدين ج 1، ص 124، س 22.