جمعیت جمع شده دور خونه رو کنار زدم. انگار هر کس با دیدنم مثل شمعی بود که آتیش می گرفت و آب می شد. آتیش خاموش شده بود و دود سیاه از روی خونه بلند می شد. رفتم جلو و از مامور آتش نشانی با عجز پرسیدم: زنم.. زنم تو خونه بود؟ تو رو خدا زنم کو؟.. مأمور سرش رو تکون داد و گفت: زنگ زدیم اورژانس الان می رسه. نیروی انتظامی هم میاد.. با التماس پرسیدم: آقا میگم زنم کو؟ تو رو خدا بگید زنم کجاست؟.. یکی از همسایه ها با گریه گفت: الهی بمیرم من تازه عروس بود!... با بهت به زن نگاه کردم و گفتم: تو رو خدا چی شده زن من کجاست؟.. هیچ کس جواب درست بهم نمی داد. مأمورا در حال تحقیق علت حادثه بودن. می دویدم از این مأمور به اون مأمور و التماس می‌کردم تا روشنم کنن. با دیدن چیز جزغاله ای که میون پتو از خونه بیرون کشیدن حس کردم کمرم شکست. ناباور خاستم برم جلو که مانعم شدن . با تمام توان داد کشیدم:یاسمننننننننن...👇👇❌. https://eitaa.com/joinchat/4093182295Cfc40ba5931 طفلک پسره😔👆 خیلی قشنگه داستانش