#قسمت_بیستوچهار
جمعیت جمع شده دور خونه رو کنار زدم.
انگار هر کس با دیدنم مثل شمعی بود که آتیش می گرفت و آب می شد.
آتیش خاموش شده بود و دود سیاه از روی خونه بلند می شد.
رفتم جلو و از مامور آتش نشانی با عجز پرسیدم: زنم.. زنم تو خونه بود؟ تو رو خدا زنم کو؟..
مأمور سرش رو تکون داد و گفت: زنگ زدیم اورژانس الان می رسه. نیروی انتظامی هم میاد..
با التماس پرسیدم: آقا میگم زنم کو؟ تو رو خدا بگید زنم کجاست؟..
یکی از همسایه ها با گریه گفت: الهی بمیرم من تازه عروس بود!...
با بهت به زن نگاه کردم و گفتم: تو رو خدا چی شده زن من کجاست؟..
هیچ کس جواب درست بهم نمی داد.
مأمورا در حال تحقیق علت حادثه بودن. می دویدم از این مأمور به اون مأمور و التماس میکردم تا روشنم کنن.
با دیدن چیز جزغاله ای که میون پتو از خونه بیرون کشیدن حس کردم کمرم شکست.
ناباور خاستم برم جلو که مانعم شدن .
با تمام توان داد کشیدم:یاسمننننننننن...👇👇❌.
https://eitaa.com/joinchat/4093182295Cfc40ba5931
طفلک پسره😔👆
خیلی قشنگه داستانش