❤️ سلام دیدم همه از خاطرات نامزدیشون میگن یاد یه خاطره ایی افتادم از مسافرتهای خودم و خانومم😱 و بلایی که اون جا سرمون اومد ،امیدوارم بقیه حواسشون باشه مثل ما نشن یکسال عید(چند سال قبل از اینکه پسرم دنیا بیاد)با خانمم که اون موقع یک هفته بود نامزد کرده بودیم روز اول عید،با اجازه ی پدرش دوتا کوله و یک چادر برداشتیم زدیم به جاده .خانمم خیلی دختر باحال و پایه ایی بود شب هر جا گیرش میومد میخوابید رو تخته سنگ زمین چادر کیسه خواب اصلاً هم مشکل حموم و دستشویی نداشت . روزهای اول که مسافرتمون و شروع کردیم هوا خوب بود یک سرما و برف و بورانی شد که بیا و ببین خواستیم بریم هتل ،تمامشون رزرو بودن .جای دیگه هم گیرمون نیومد تو حاشیه یک پارک جنگلی توقف کردیم هرچی پتو داشتیم آوردیم تو ماشین بگیریم بخوابیم شب بود سرد برفم میومد شیشه ها هم حسابی بخار زده بود تو ماشین دیده نمیشد ما هم همون جور خوش بودیم که دیدم یکی مثل دیوونه ها میکوبه به شیشه ماشین... از ترس قلبمون اومد تو دهنمون....👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c 😱👆🏻🤦🏻‍♀اخه چرا شیشه رو داد پایین🔞