❤️ خون سرد صبح زود حمید می خواست بره بیرون. براش تخم مرغ آب پز کرده بودم. وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود. همین که برداشتم آبِ جوش ریخت پشت گردنش. هم عصبانی بودم که اومده تو آشپزخونه، هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسوند توی آشپزخونه و با خون سردی بهم گفت: «آروم باش. تا تو آروم نشی بچه رو نمی برم دکتر». این قدر با نرمی و خون سردی باهام حرف زد تا آروم شدم. یه هفته ی تموم می بردش دکتر. بهم می گفت: «دیدی خودتو بی خود ناراحت کردی، دیدی بچه خوب شد». شهید حمید باکری نیمه پنهان ماه، صفحه26 مقام معظم رهبری اگریک وقتی خدای نکرده یک کدورتی پیش آمد، باید لا به لای محبت ذوبش کنید و از بین ببرید، نباید یک حرف کوچکی را بزرگ کنند و مرتب کش بدهند، این‌ها نباید باشد . مطلع عشق، صفحه 72 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽