شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#چله_شهدا ❤️🍃 #شهید_بیستم🍃🌻 شهید احمد بیابانی☀️🍃 ذکر صد صلوات و قرائت زیارت عاشورا هدیه به
🌸🍃 زندگینامه شهید احمد بیابانی زندگی شهید «احمد بیابانی» یکی از همان روایت های ناب است که بسیاری از معادلات ذهنی ما از شهدا را بر هم می زند؛جوانی پر شر و شور و دعوایی، بزن بهادر و لات محله که یک جایی از مسیر پر فراز و نشیب زندگی اش چنان با مسیر انقلاب گره می خورد و مرید امام خمینی (ره) می شود که خیلی ها لقب «حر انقلاب» را به او می دهند. از نزاع های خیابانی و دعواهای طایفه ای دست می شوید و دل می دهد به دل مبارزان انقلابی و گوش جان می سپرد به توصیه های امام خمینی(ره). این دلبستگی آنقدر به عمق جانش می نشیند که با آغاز جنگ مصمم تر از قبل در مسیر عشق قدم بر می دارد و شنیدنی ترین قصه شهدا را رقم می زند تا بماند یادگار برای نسل های بعد. در چهل سالگی انقلاب سراغ رفیقان قدیم احمد بیابانی می رویم تا ٱن روی سکه زندگی این شهید را روایت کنند و از مبارزات انقلابی یکی از متفاوت ترین انقلابی ها بگوید. از دعوا بر سر ناموس تا نزاع های دسته جمعی خاطرات شهید احمد بیابانی متفاوت از همه خاطراتی است که تا به حال از شهدا شنیده ایم و« اصغر عسکر زاده»؛ یار غار او در محله دوران کودکی راوی این خاطرات می شود. از روزهای شیرین کودکی و شیطنت های احمد در بازی های دسته جمعی شروع می کند تا به دوران نوجوانی و آن روی سکه زندگی احمد می رسد؛« ما در محله اقدسیه شهرری زندگی می کردیم، احمئ پسر با معرفتی بود اما اهالی محله دل خوشی از او نداشتند. ذات خوبی داشت اما سرکش و بزن بهادر و دعوایی بود. بیشتر دعواهایش هم برسر ناموس بود یا اینکه اگر می دید جایی حقی را از کسی ضایع می کنند، برای گرفتن آن حق دعوایی جانانه راه می انداخت و با کله شقی هایش اوضاع را بدتر می کرد. اگر در محله مان جوانی نگاه چپ به ناموس کسی می انداخت، از کوره در می رفت و دعوا راه می انداخت. ابایی هم از پلیس و کلانتری نداشت. قدیمی های شهرری هنوز هم دعواهای احمد بیابانی را به خاطر دارند. چند بار با طایفه ای 100 نفره درگیر شد و برای آنکه کسی ضربه ای به او نزند با لبه تیز چاقو بدنش را زخمی می کرد که به قول معروف گربه را لب حجله بکشد. خلاصه خیلی ها احمد را به عنوان یک لات می شناختند اما این همه آن چیزی نبود که در احمد وجود داشت. ساواکی ها به لات محله شک نمی کردند جوان پر شر و شور و انقلابی چطور سر از مبارزات انقلابی درآورد؟ اصغر عسکرزاده راوی آغاز فصل دوم زندگی احمد بیابانی می شود؛«من و احمد سری ازهم سوا بودیم و قصه رفاقتمان ورد زبان خیلی ها بود. سال های دهه 50 من مغازه قصابی داشتم و احمد بیشتر روزها به من سر می زد.آن زمان اوج شر و شوری او بود و روزی نبود که به بهانه ای یک دعوا راه نیندازد. آن زمان من وارد فعالیت های انقلابی شده بودم و یخچال گوشت ها بهترین مکان برای پنهان کردن اعلامیه ها و کاست های سخنرانی امام خمینی(ره) بود و ساواکی ها به آن شک نمی کردند. اصلا رفت و آمد روزانه احمد به مغازه من هم باعث می شد ساواکی ها گمراه شوند و به من شک نکنند. احمد را همه به عنوان یک لات دعوایی می شناختند. هر چند ساواکی ها هم ظاهر ماجرا را می دیدند و خبر از سر درون و حال و هوای واقعی احمد نداشتند. یک روز که احمد به دیدنم آمده بود و داشت از آخرین دعوایی که راه انداخته بود می گفت خیلی اتفاقی چشمش به اعلامیه امام خورد و آن را با دقت خواند. همان طور که اعلامیه را می خواند گره اخم هایش بیشتر شد و از من پرسید تو چقدر این مرد را می شناسی؟ حرف حساب او و شما چیست؟ احمد علی رغم همه بزن بهادری هایش روحیه حق طلبی هم داشت و از ظلم و ستمی که طاغوتی ها در حق مردم می کردند به ستوه آمده بود. آن روز من گفتم و احمد شنید.من از روشنگری های امام خمینی(ره) می گفتم و راه مبارزه و رفیق پر شر و شور من ساکت و آرام فقط گوش می داد. یک دفعه دیدم بلند شد و ایستاد و دستش را جلو آورد و گفت من هم هستم. گفتم مطمئنی رفیق؟ گفت مطمئن تر از همیشه. به او اعتماد کردم و در یکی دو سال منتهی به پیروزی انقلاب احمد یار من در فعالیت ها و مبارزات انقلابی شد. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽